بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
شخصیتی به اندازه یک مکتب
درباره سردار سلیمانی هر چقدر صحبت کنیم جا دارد و چهبسا حق مطلب را ادا نکرده باشیم. چون حضرت آقا از لفظ «مکتب سلیمانی» برای ایشان استفاده کردند؛ لفظی که برای کمتر کسی به کار بردهاند. حضرت آقا درباره کسی این لفظ را به کار میبرند که یک حرف مهم و بزرگی داشته باشد. در مورد حضرت امام، لفظ «مکتب امام» به کار برده میشود. درباره شهید صدر هم «مکتب شهید صدر» را به کار میبریم. اما برای خیلی از مراجع بزرگ و اساتید دانشگاه این لفظ به کار برده نمیشود. حضرت آقا صحبت دقیقی را فرمودند و اینطور نبوده که از روی علاقه و احساسات و تعارف در مورد شهید سلیمانی بخواهند لفظ مکتب را به کار ببرند. واقعاً به اندازه یک مکتب درباره شهید سلیمانی حرف و مطلب وجود دارد. دو، سه نکته هست که باعث میشود ما از لفظ مکتب برای شهید سلیمانی استفاده میکنیم.
۱. معنای زندگی شهید سلیمانی
انسان اگر بتواند معنای زندگیاش را کشف کند و به آن نزدیک شود و به آن برسد، زندگیاش بسیار لذتبخش میشود و تمام سختیها شیرین. وقت و توانمندیهای انسان وسعت پیدا میکند. متأسفانه گمشده بشر امروزی همین معنای زندگی است؛ به همین دلیل است که هرچه به آسایش و رفاه میرسد، مشکلاتش بیشتر میشود و با بیمعنیبودن و پوچدانستن زندگی، دست به خودکشی میزند. لذا، در جوامع غربی و جوامع پیشرفته، حتی در کشوری آسیایی مثل ژاپن که دارای رفاه و آسایش مطلوبی هستند، آرامش نیست و میزان خودکشی اینقدر بالاست.
شهید سلیمانی از کسانی بودند که معنای زندگی را در آن گستره وجودی خودشان کشف کردند و به آن رسیدند. لذا، صبح و شب نمیشناختند. با اینکه انسان توان محدودی دارد، ایشان چهل سال در حال دویدن در کوه و صحرا و شهر و بیابان و رفتن از این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور بودند و احساس خستگی نمیکردند و با آن ویژگیها و سختیها، کارهای بزرگ انجام میدادند و تا آخر هم، در سن ۶۳ سالگی، مثل یک جوان ۱۶، ۱۷ساله، انرژی و انگیزه برای کار و تلاش و جهاد داشتند و حجم بسیار بالایی از کار را انجام میدادند. اینکه در آن درگیریها و کارهای زیاد حواسشان به روز تولد فرزندان شهدا هم باشد، نشانه روح بزرگ و درک عمیق ایشان از معنای زندگی است. با وجود سن ۶۳سالگی و جانبازی، تا آخرین ثانیه در اوج فعالیت بودند و در اوج از این جهان مادی رخت بربستند.
۲. عرفان شهید سلیمانی به هستی
درباره ایشان تعریف کردهاند که وسط یک بحبوحه و گیرودار جنگ و شلوغی، زنگ زدند و سفارش کردند که حواستان به این آهوها باشد و برای آنها علوفه بیاورید که ما به دعای آنها در این عملیات نیاز داریم! ظاهراً در آن منطقه تعدادی آهو و بزکوهی و… زندگی میکرد و سردار قبلاً برای آنها یکی دو بار علوفه برده بودند.
با اینکه ایشان در انقلاب اسلامی، بعد از امام و حضرت آقا، نفر سوم بودند، ولی امیدشان به دعای آهوان هم هست. این خیلی حرف است و نشاندهنده عرفان شهید به هستی است. در حالی که ما اگر در آن جایگاه باشیم و بخواهیم به کسی التماس دعا بگوییم، میگوییم: به فلان مرجع تقلید یا فلان استاد اخلاق بگویید که ما از او التماس دعا داریم. این توجهات در حالی است که ایشان مشغلههای فراوان دارند. یک طرف، به عراق میرفتند. یک طرف، سوریه میرفتند. یک طرف ایران بودند. حساسیت کار هم طوری بود که با اندکی تعلل و حواسپرتی، خیلیها به خطر میافتادند.
شهید سلیمانی یکی دو ماه قبل از شهادتشان، یک سخنرانی دو سهساعته داشتند و در آن، جنگ ۳۳روزه را تشریح میکنند؛ آن هم شاید از معجزات ایشان باشد که قبل از رفتن به دیار باقی، آن صحبتهای مهم را انجام دادند که اگر انجام نمیشد، به این مرتبی، یکجا، بعید بود جمع شود و به آن دست پیدا کرد. در آنجا میگویند داعش که به عراق حمله کرد، ایشان ساعت ۱۲ شب میروند لبنان، سراغ سید حسن نصرالله و صد و بیست نیروی زبده و ورزیده حزبالله را برای عراق میخواهند، چراکه داعش ساعتبهساعت جلو میرفته است؛ طی یک هفته، ده روز، دو سوم عراق را اشغال کرده بود. پس، آن شب تا صبح خیلی مهم بود و اگر شهر دیگری اشغال میشد، بعداً باید چند ماه زحمت میکشیدند تا آن را پس میگرفتند. با اینکه در آن ساعت نیروها خواب بودند، تا ساعت پنج صبح، ۶۰ نفر را از خواب بلند کرده و آماده میکنند. شب تا پنج صبح ایشان بیدار بودند، بعد آن عده را برمیدارند، میبرند. تا صبح هم صبر نمیکنند. فردی با چنین دغدغهها و مسئولیت سنگین در عراق و سوریه و لبنان و یمن و… وسط معرکه به جزییات هم دقت داشتند و یکدفعه زنگ میزدند که برای تولد فلان فرزند شهید هدیه بگیرید.
ساخت در روسیه، انفجار در فلسطین اشغالی
یکی از افراد رده بالای ارتش روسیه در سوریه، بدون وقت قبلی به دیدن سردار آمده بود، سردار هم نبودند. یکی دو ساعت معطل میشود. سردار نمیآیند. او میرود. به رییس دفتر یا آن کسی که بوده، میسپارد بگویید فلانی آمده بود، منتظر ماند، میخواست شما را ببیند و میرود. بعداً که سردار میآیند، پیغام آن مسئول روسی را میرسانند. سردار میگویند فردا برنامهریزی کنید که به خانه ایشان برویم. این هم خیلی جالب است! چه حواسجمعیهایی داشتهاند. میشد بروند دفتر کار یا پادگان، ولی به خانه این فرد روس غیرمسلمان میروند. چرا؟ برای ایجاد ارتباط و اینکه بعداً بهرهبرداری کنند.
فردای آن روز، با خرید یک گردنبند برای همسر و یک جفت گوشواره برای دختر آن فرد به عنوان هدیه، به منزل او میروند. سردار به شهید پورجعفری که همراهشان بود، میگویند: بعد از این که رفتیم، صحبت کردیم، تمام شد، بیرونآمدنی، شما آخر سر این هدیه را به آنها بدهید. همین کار نشانه دقت ایشان بود که همان اول هدیه را ندهند. بعد از صحبتکردن و اتمام کار، بیرونآمدنی، شهید پورجعفری آن هدیه را به خانواده روس میدهند. بعداً آن فرد وقت میگیرد و پیکی را پیش سردار میفرستد و با ابراز خوشحالی از هدایای سردار، پیغام میفرستد که به سردار بگویید هرچیزی که مدنظرش است، بگوید! من میخواهم جبران کنم؛ هرچیزی که هست، قیمتش مهم نیست، بگوید، من جبران میکنم. سردار هم میگوید من هزار تا موشک کروز میخواهم. پولش را هم میدهم. آن آقا هم میگوید ما کلاً در سوریه ۱۴۰ موشک کروز داریم. هر موشک هم ۷۰ هزار دلار قیمت دارد. میگوید ۱۰۰تای آن را به شما میدهیم. چهلتایش هم در انبارمان بماند. اینکه آیا پول موشکها را گرفته یا نه، مهم نیست. مهم نحوه مذاکره و دیپلماسی سردار بود. این دقت سردار است که به خانه آن فرد برود و دست خالی هم نرود.
بعضی از آقایان، مثل آقای ظریف، میآیند قیافه میگیرند که من استاد چه و دکترای حقوق بینالملل و آخر مذاکره و دیپلماسی هستم. میشود قصه برجام و آن چیزهایی که شنیدیم. بعد یکی هم کار سردار سلیمانی. آن صد موشک را اگر آقای ظریف میخواست بگیرد، باید به اندازه ۲۰۰ موشک امتیاز میداد، که صد موشک را مثلاً بتواند با آن روشهایی که خیلی بلدند، بگیرد.
موشک کروز موشک خیلی پیشرفتهای است؛ همان موشکهای هدایتشونده و ارزشمند. روسیه هم آنجا درگیر بود و احتیاج داشت. سردار این موشکها را میگیرند و برای غزه میفرستند. اینکه چطور به غزه میرود، خدا میداند. در یکی از این جنگهایی که صهیونیستها راه انداخته بودند، همین که رژیم صهیونیستی شروع به موشکباران میکند، فلسطینیها دو تا کروز میزنند که اصلاً سابقه نداشته است. اصلاً رژیم صهیونیستی کرکوپرش میریزد. میرود عقب میایستد. جنگی که میتوانست طولانی شود، دوروزه، سهروزه تمام میشود. با توجه به حضور داعش در عراق، جابهجایی موشک از ایران به سوریه کار بسیار سختی بود، ولی با این تدبیر، سردار موشکهای حاضر و آماده را در سوریه میگیرند و از همان جا به فلسطین که هممرز با سوریه است، میرسانند.
درس مکتب شهید سلیمانی: لذت از ثانیهثانیه زندگی
کسی که معنای زندگیاش را درک کرده باشد، وقتش، ذهنش و عقلش وسعت پیدا میکند و در بحبوحه جنگ، وسط آن شلوغی، به فکر علوفه آهوهاست و از آنها التماس دعا هم دارد؛ آن هم با نیت، با غرض، نه همین جوری، چون محیط زیست را دوست دارد. البته آن هم بوده و این جامعنگری سردار را نشان میدهد. وقتی با یک نظامی روس کماحساس و زمخت مواجه میشود، طوری برخورد میکند که بدون دادن هیچ امتیازی، صد موشک میگیرد. در جواب تمایل جبران طرف روسی، بدون لکنت و رودربایستی، هزار موشک میخواهد با پرداخت مبلغش.
کسی که معنای زندگی را درک کرده باشد، برای رسیدن به هدف زندگی تلاش و ممارست میکند و احساس خستگی هم نمیکند. فردی هست که دست ندارد و با پا چهره میکشد و یا با دهانش نقاشی میکشد. انسان را متعجب میکند. یا آن مداحی که با لکنت زبان شدید از سن ۱۷، ۱۸سالگی زیارت عاشورا میخواند. اصلاً نمیتوانست در حالت عادی حرف بزند. آنقدر تمرین کرد که برای خواندن زیارت عاشورا قفل زبانش باز میشد و بالاخره مداح معروفی شد. مداحی این فرد یا نقاشی آن فرد بیدست مانند قهرمان دو شدن یک فرد فلج است.
حال سؤال این است که آیا ما در جهاد تبیین و آن تکلیف و وظیفهای که داریم، مانند آن مداح یا آن نقاش تلاش و تمرین میکنیم؟ یا اینکه با بهانههایی مثل نداشتن وقت، تحصیلات ویژه و یا استعداد نویسندگی و… وظیفه جهاد را انجام نمیدهیم؟ آیا کسی که معنای زندگیاش را پیدا کند، یا از مکتب شهید سلیمانی درس بگیرد، چنین بهانههایی را میآورد؟ انسان کافی است بداند که چه میخواهد، در آن صورت اگر نوشتن، نویسندگی، روزنامهنگاری و اینها را بلد هم نباشد، میتواند در فاصله خیلی کوتاهی در آن حوزه استاد شود. این درسی است که ما از مکتب شهید سلیمانی میگیریم. ایشان در ۲۴ ساعت، شاید ۳-۴ ساعت میخوابیدند و این همه کار انجام میدادند. گاهی در یک روز به سه کشور میرفتند. مثلاً صبح ایران، ظهر عراق و شب بیروت بودند. نصفهشب هم برمیگشتند و به خانه میرفتند. این همه کار را در سن ۶۳سالگی انجام میدادند. از نزدیک در جریان همه جزئیات تکتک خانوادههای شهدای مدافع حرم بودند و دست نوازشی بر سرشان میکشیدند. ازدواج میخواستند بکنند، در مراسمشان میآمدند و هدیه میدادند. چگونه وقت میکردند؟ چند جبهه بزرگ در وسعت کشور را اداره میکردند، آن هم با آن تنگناها و مضیقههایی که بود، بعد ما دوهزار شهید مدافع حرم داریم، حواسشان به تکتک فرزندان شهدا بود. تمام وقتشان پر بود. تکتک شهدای مدافع حرم را توجه داشتند و حتی سراغ خانوادههای شهدای افغانستانی هم میرفتند؛ با همین وقت کم. این همه توان و انرژی را از درک معنای زندگی کسب میکنند. تا آخرین لحظه در این چهل سال، از ثانیهثانیه زندگیشان لذت میبردند و خیررسان و در خدمت مردم بودند.
اینکه در تشییع جنازه سردار آن جمعیت شرکت داشتند که در تاریخ بینظیر و یک چیز عجیب و غریب بود و یا امسال که سومین سال شهادتشان است، در عراق، در کشمیر هند در فلسطین و…، آن چنان مراسم باشکوهی بر پا شد و در ایران هم که خیلی مفصل و خودجوش از طرف مردم برای ایشان برنامه گرفتند و انگار که ایشان تازه به شهادت رسیدهاند، بهخاطر همان یافتن معنای زندگیاش بود.
یک ساعت فکر، هفتاد سال نجات
شهید سلیمانی در سنین حدود بیستسالگی که هنوز انقلاب پیروز نشده بود، جنگی شروع نشده بود و سر کار هم میرفتند و مرد بالغی بودند، به گفته خودشان احکام نماز را نمیدانستند. میگویند ما عشایرزاده بودیم و خیلی از احکام نماز و روزه اطلاع نداشتیم و یک چیزهایی همینجور به گوشمان خورده بود. از چنین فردی، در فاصله کوتاهی، یک فرمانده بزرگ جنگ درمیآید. بعد میآید، میآید، میشود فردی که الان صاحب مکتب است. البته ایشان دانشگاه هم رفتهاند، منتها کِی؟ سی سال بعد از اینکه آدم بزرگی شده بودند. سردار پنج سال قبل از شهادتشان، در سال ۹۳، در رشته الهیات فوقلیسانس گرفتند. سردار سی سال قبل هم آدم بزرگی بودند. در برنامه روایت فتح که شهید آوینی تهیه و اجرا میکردند، سردار سلیمانی زیاد میآمدند. در آن سالها ایشان فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بودند. آن موقعها جوانتر بودند؛ در برنامه روایت فتح، سال ۷۱، ۷۲، ۷۵ و ۸۰ که سردار صحبت میکردند. چه کارهای عجیب و غریبی هم انجام داده بودند. آن موقع هم آدم بزرگی بودند. آن موقع دانشگاه نرفته بودند. میخواهم بگویم که حتماً لازم نیست انسان دانشگاه برود، حوزه برود، مجتهد بشود، تا معنای زندگی را پیدا کند.
از مکتب شهید سلیمانی میآموزیم که ما باید روی موضوع معنای زندگی خیلی کار کنیم. واقعاً بدانیم چه میخواهیم. فرافکنی هم نکنیم. پریشاناحوال هم نباشیم. فقط دنبال همان برویم. بنشینیم معنای زندگیمان را کشف کنیم. آن وقت، نتیجهاش یکی مثل شهید سلیمانی میشود. ما باید سعی کنیم ابعاد مختلف شهید را بشناسیم. بسیاری از ویژگیهای سردار هنوز شناخته نشده، یعنی هرچه پیش میرود، درباره ایشان کتاب مینویسند، با آدمهایی که با ایشان بودهاند مصاحبه میکنند و مرتباً ابعاد ایشان آرامآرام در حال کشفشدن است، با اینکه تنها سه سال از شهادت سردار گذشته است. کانالهای صداوسیما ده روز است که در مورد شهید سلیمانی برنامه دارد. همینطور تعداد زیادی کتاب در مورد شهید سلیمانی منتشر شده است.
این را از این جهت گفتم که این ایام که دوران مهم و خاصی است، باید کمی محکمتر کار انجام بدهیم. اگر ما مسئولیت و فعالیتی را بر عهده میگیریم، با بهانههایی مثل خستگی، کموقتی، مریضشدن خودمان یا فرزندمان، آمدن مهمان، قبولی در فوقلیسانس و از این قبیل دلائل، کار را تعطیل میکنیم. بعد، با مشاهده ابعاد شخصیتی شهید سلیمانی از رسانهها، آرزو میکنیم ما هم مثل او شویم! یا لااقل انگشت کوچک سردار بشویم! امکان ندارد! به قول معروف، «بی مایه فطیر است» و یا به قول شهید بهشتی «بهشت را به بها دهند، نه به بهانه». باید زحمت کشید و تلاش کرد. منتها اول باید راه را شناخت. از همین روست که گفتهاند یک ساعت فکرکردن بهتر از هفتاد سال عبادت است. این یک ساعت باعث نجات هفتاد سال میشود. لکن باید بعد از پیداکردن راه، بیحالی و کرختی و تنبلی و کارهای غیراولویتدار را کنار گذاشت و هر مسئولیتی که پذیرفتیم، با طیبخاطر و اخلاص و با کیفیت انجام دهیم. هرچند آن مسئولیت کار کوچکی باشد. در آن صورت، راه رشد باز میشود.
یکی مثل شهید سلیمانی
روایت داریم کسی اگر چهل روز کارهایش را با اخلاص انجام دهد، خداوند چشمههای حکمت را در درونش جاری میکند. حکمت چیست؟ حکمت علم باطنی است. باطن علوم است. حکیم کسی است که عمق علم را میداند. به عمق و ژرفای دین دسترسی دارد. شهید سلیمانی یک حکیم بود، به خاطر همین هم صاحب مکتب شد. شهید سلیمانی با آن همه سرشلوغیاش در مهمانیها شرکت میکرده، جشن تولد هم شرکت میکرده، حواسش به بچههای خودش بوده و حواسش به چندهزار فرزند شهید مدافع حرم هم بوده است.
اگر کسی بااخلاص، آنچه را که بلد است، انجام دهد، مجاهدانه انجام دهد، خدا به ذهنش میاندازد که چه کار کند. به او کمک میکند. راه را به او نشان میدهد. نمیگوید ما راه را به آنها نشان دادیم، بعد جهاد کردند. میفرماید: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا»؛ کسی که در راه ما جهاد کند، ما راه را به او نشان میدهیم (عنکبوت، ۶۹). در این صورت است که میتوان به مثل شهیدسلیمانیشدن امید داشت! کسی که واقعاً آن مسئولیتی را که به گردن گرفته، حالا از هر راهی به آن رسیده، پذیرفته، برای خودش ترسیم کرده، محکم پایش بایستد، خدا راه را به او نشان میدهد، هدایتش را میرساند. بعد نتیجهاش میشود یکی مثل شهید سلیمانی.
اوضاع پوشش در جامعه بدتر خواهد شد؟
سؤال حاضرین: آیا با گرمشدن هوا اوضاع پوشش در جامعه بدتر خواهد شد؟ آیا نظام قصد مقابله با این وضع را ندارد و این وضعیت را پذیرفته است؟ آیا منتظرند تا آبها از آسیاب بیفتد؟
باید گفت اتفاق خاصی نمیافتد، چراکه قبل از این جریانات فتنه هم وضع حجاب جالب نبود. الان هم اگر خیلی اتفاق خوبی بیفتد، به ۴، ۵ ماه قبل برمیگردیم. از نظر فضای ذهنی جامعه و تصمیم مسئولین، بعید است که بخواهند کار مؤثر و تعیینکنندهای انجام دهند، چراکه دو سال قبل، یکسال قبل، شش ماه قبل هم این قانون حجاب بود و حساسیتهاش هم بود، بیحجابی هم گناه بود، ولی کاری نکردند. الان هم اتفاق جدیدی رخ نداده که اتفاق خاصی بیفتد. درست است که الان کشف حجاب خیلی صریحتر و فاجعهبار شده، ولی قبل از فتنه هم نیمهروسری بعضی خانمها با کشف حجاب تفاوت زیادی نداشت.
همین گشت ارشادی هم که آنقدر همه به آن لگد میزنند و فحش میدهند، خیلی محدود و کم و فقط در جاهای خاصی از تهران و در ساعات خاص و روزهای خاص حضور داشت، ولی باز آن جنجال و فتنه را به پا کردند. ستاد امربهمعروف برنامه ویژه داشت. ما هم در آن برنامهها سعی کردیم شرکت کنیم و بیشترین شرکت هم از جانب راهبیداری بود، ولی اتفاقی نیفتاد. ستاد طرحهایی مثل بازرسی ادارات و… داشت که اجرای آنها به نقطه صفر هم نرسید. فقط آدم جمع کردند. پلیس فراجا هم کار خاصی انجام نداد و نمیداد. پس عملاً شما منتظر اتفاق خاصی نباشید. اگر خیلی نگران هستید، خودتان باید کاری انجام دهید. یعنی اگر میتوانید، بروید خیابان و تذکر دهید. اما اگر شما صبح تا شب، هرروز از ۷ صبح تا ۱۰ شب هم بروید و تذکر دهید، هیچ اتفاق چشمگیری در جهت کاهش کمحجابی و کشف حجاب نمیافتد. باید کارهایی در سطح وسیع و کلان انجام داد که باء بسمالله آن رسانهداشتن ماست.
مسئله اصلی و مهم این است که ذهن و شناخت مردم آسیب دیده و معیوب شده است و یک زخم کاری هم اخیراً برداشته است و با این کارهایی که رسانههای دشمن انجام میدهند، روزی سه چهار هزار شایعه و دروغ پخش میکنند و اذهان مردم را مورد هجمه قرار میدهند، [بدتر هم میشود]. در مقابل آن هم هیچ حرکت خاصی نشده است، تا آن ذهن آسیبدیده ترمیم شود. با این شرایط، اگر بیایند و مثلاً بدحجابها را جمع کنند، کار مؤثری انجام نمیشود. اینکه فکر کنید همین الان نیروهای یگان ویژه بریزند و بخواهند بدحجابها را جمع کنند، دیگر بالاتر از این که نیست! عمل موثرتر از این؟! جمع نمیشود. باید شروع کنیم درباره حجاب کار انجامدادن.
چگونه ذهن مردم آسیب دیده؟
ذهن و شناخت مردم آسیب دیده است. الان بعضی از مردم حکومت را یک حکومت آدمکش میدانند که مردم را کشته، لتوپار کرده، با باتوم زنان و دختران را زده و زندانی کرده است؛ چیزی که رسانهها به مردم نشان دادند. به این میگویند آسیبدیدن. بعضی از کشفحجابیها در دهنکجی به نظام است و اینکه بگویند: ما داریم در فرآیند انقلابمان کشف حجاب میکنیم! این میشود آسیبدیدن. بعضی هم حالا بیرون نمیآیند، منتهی ذهنشان اینگونه است. جرأت ندارند، میترسند. اما در خانه شعار میدهند؛ از همان پشت پنجره.
وقتی قصه شاچراغ را میگویند کار خودشان است، معلوم است این ذهن آسیب دیده است. داعش خودش را تکهپاره کرد، کلی قسم، به حضرت عباس قسم خورد که کار خودمان است. اینها میگویند: نه! این هم کار خودشان است که داعش دارد میگوید کار من است! کلاً این که ما «کار خودشان است» را مسخره میکنیم، آنها کاملاً جدی میگیرند. تمام شوخیهای ما را جدی میگیرند. به این میگویند آسیبدیدن. اینها باید درست شود. اینها درست نشود، حجاب هم بهزور اگر سر بکنند، خیلی اتفاقی نمیافتد. شما اگر کشف حجاب را جمع کردید، حالا روسریاش سرش است، اما آستینش کوتاه است. پاچهاش تا وسط ساقش بالاست. میخواهید اینها را چه کار بکنید؟ شلوارش پاره است. لباسش تنگ است. اصلاً باید یک چکلیست دویست پارامتری بردارند، هی راه بروند علامت بزنند، دانهدانه درست بکنند. دور از جان، مثل گربهای که هرجور بالایش میاندازی، چهاردستوپا پایین میآید. الان در مملکت ما اینگونه شده است. راهحلش لزوماً این نیست که بیایند و جمعش کنند. اگر قرار بود جمعش کنند، ۴ ماه قبل جمعش میکردند. ۵ ماه قبل جمع میکردند. اگر عزمی بود.
الان که این قصه آسیب دیده است، طبیعتاً بخواهند وارد فرایند جمعکردن بشوند، جمع میشود. یعنی اگر نظام بخواهد درگیر شود که جمع بکند، جمعش میکند. همین اتفاقاتی که در خیابانها افتاد و مفصلاً دربارهاش صحبت شده است. شما یک زحمتی بکشید. صحبتهای جلسات گذشته در این سه ماه اخیر را حتماً ببینید و بخوانید. یعنی مفصلاً صحبت و تحلیل شده و دربارهاش بحث شده است. راهکار هم پیشنهاد شده است. هفت پنجشنبه هم ما اینجا جلسه داشتیم. برای اینکه ببینیم چه کار میتوانیم انجام دهیم. حضرت آقا در فرمایشات قبلیشان سر قصه حجاب این را گفتهاند که واجب الهی است و باید رعایت شود، در رابطه با ضرورتش هم گفتهاند، منتهی آن چیزی که در بدنه نظام اتفاق افتاده است، در این دو سه سال اخیر، ۵ سال اخیر، آن در ذهنتان باشد. از این به بعد هم در بهترین حالت، مثل همان پیش خواهد رفت. چون ما الان یک چالش خیلی جدی پیش رو داریم. البته مجموعه کارهایی را دارند انجام میدهند که ما دو سه نمونهاش را دیدهایم. وسیعبودنش را حس نکردهایم. اینکه به بعضی از خانمهایی که کشف حجاب کردهاند، حالا در خودرویشان یا جاهای دیگر یک پیامکی رفته است. خب! در این حد حس شده است. آن هم دارم میگویم حس شده است.
اینکه واقعاً بخواهند کاری بکنند، نیامدهاند بگویند. اگر هم واقعاً بخواهند انجام بدهند، اول باید بیایند و مطرح بکنند و جا بیندازند که حجاب فعلاً قانون است. چه شما خوشتان بیاد چه نیاید. این حرف قبلاً هم گفته نشده است. این را نیامدهاند واضح، بند قانونیاش را بگویند که اصلاً این قانون کجا نوشته شده است، در کدام قسمت است. مدام میگویید قانون، قانون. اینها هیچ یک درست در صداوسیما مطرح نشده است. بیشتر روی جنبه ارزشی و دینی آن بحث شده است. فردی که اصلاً امام حسین را هم قبول ندارد، شما مدام بیایید و بگویید چادر میراث حضرت زهراست مثلاً. اصلاً این ادبیات برای اینها قابلقبول نیست که شما بخواهید با این ادبیات با آنها طرف بشوید. حالا نمیگویم ما اینها را نگوییم، کارکرد ندارد. میخواهم بگویم که نظام به عنوان یک حکومت، باید از جایگاه قانونی وارد شود. کار فرهنگیاش را هم انجام دهد. ما، هم در کار فرهنگی فشل بودیم، هم در جاانداختن این قضیه که قصه حجاب یک قانون است. رییسجمهور فلان کشور هم که یک خانم بوده، وقتی به اینجا آمده، روسری سرش کرده است. نخستوزیر، وزیرخارجه، این همه مقامات کشورهای اروپایی آمدهاند که آقا پروتکل کشور شما چیست؟ رعایت اینها. رعایت کردهاند. از این جهت خیلی چیز سادهای است. منتهی جا نینداختهاند.
کشور قطر بالاخره توانست، یک مجموعه قواعدی را در جام جهانی، نه در یک اتفاق سیاسی و مثلاً اجتماعی، در یک اتفاق ورزشی مطرح کرد. آمد و بر روی مجموعهای از ارزشهای خودش پافشاری کرد. کسی هم مقاومتی نکرد. چون خیلی صریح و بدون لکنت گفتند، قبل از اینکه اتفاقی بیفتد هم گفتند. نه این که طرف در استادیوم باشد، بروند صدایش بزنند که آقا! شما این را رعایت کن! نه اینها نبوده است. قبلش گفتهاند که آقا! این قوانین ماست باید رعایت بشود. و پیگیری هم کردند. آنجا مأمور بود. فردی رعایت نمیکرد، میرفتند ورزشگاه، او را برمیداشتند و میبردند.