بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مادر باید میرفت
پرسش: در رابطه با استعفای دختر خانم نرگس معدنیپور، عضو شورای شهر، و حواشی بهوجودآمده توضیح بفرمایید. چرا به جای اینکه پاسخگوی افکار عمومی باشند، شیوه استعفا را ترجیح میدهند؟ چرا آقای چمران در رابطه با این موضوع راهحل توجیه در پیش گرفتند؟ بهتر نبود شفاف اعلام کنند و عذرخواهی داشته باشند؟
پاسخ: اینکه دختر خانم نرگس معدنیپور، یک جوان بدون سابقه و با سنوسال خیلی کم، در آن تشکیلات آمدهاند و پست گرفتهاند، با حقوق سی و چند میلیونی، هیچ توضیح و توجیهی ندارد. کار خطایی است؛ آن هم در شورای شهر انقلابی، در شهرداریای که ما هیچ دفاعی از شهردارش نداریم، جز اینکه بگوییم این آقا ضدفساد است. اما شهرداری را فسادهای زیاد گرفته است. ما دور هم جمع شدهایم که همینها را درست کنیم. ترجیحمان هم فعلاً این است که جلوی فساد گرفته شود، تا حالا آن بحث کارآمدی و اینکه شهر خیلی بهتر اداره بشود، اتفاق بیفتد. واقعاً این اتفاق شرمآور است. باید آن خانم را از شورای شهر بیرون بیندازند. حالا قوانین ما مشکل دارد یا هرچه که هست، به نظر من باید ما آنقدر فشار میآوردیم که مادر استعفا میداد و میرفت. حالا دختر که اهمیتی ندارد. چون به واسطه این مادر این دختر خانم رفته جایگاه گرفته است؛ با سی و سه میلیون حقوق! الان اغلب کارمندان دولت بهطور معمول حقوقشان هشت تا دوازده میلیون است. حالا آنهایی که مدیر هستند، مثلاً هفده هجده میلیون، بیست میلیون. آنهایی که رئیس سازمان هستند، بیست و چند میلیون مثلاً. سی و دو سه میلیون برای یک جوان بیست ساله؟!
دولت یک کار مثبت انجام داده بود که سر این اغتشاشات دست از آن کشید؛ کاری که مخالفین دولت میگفتند شما دارید خودکشی میکنید با این کار. اینکه ده درصد به حقوق کارمندها اضافه کردند. برای اینکه نقدینگی بالا نرود. برای اینکه پول چاپ نکنند. اگر چهل درصد به حقوقها اضافه کنند، از آن طرف سیصد درصد تورم اتفاق بیفتد، جیب کارمند بیشتر خالی میشود. مشکل اقتصاد ما الان کمشدن ارزش پول ملی است، چون بدون پشتوانه چاپ کردند. دولت حقوق کارمند را میخواهد بدهد، کار اضافهتر میخواهد بکند، مدام پول چاپ میکند. یکی از دلایل سقوط ارزش پول ملی از دلار سههزارتومانی به دلار سیهزارتومانی در دوره آقای روحانی، فسادی بود که در بانکهای خصوصی و این صندوقها و مؤسسات مالی رخ داد؛ آنها که پول میگرفتند و به مردم سود میدادند! اختلاسهای عجیبوغریبی در آنها رخ داد.
ده سال قبل، نه الان، یکدفعه چند دههزار میلیارد تومان، پول مردم رفت رو هوا. مدام جلوی این صندوق و آن صندوق تجمع بود. برای اینکه این اعتراضات را بخوابانند، بانک مرکزی آمد تقبل کرد و شروع کرد به دادن پول مردم. از کجا داد؟ پول چاپ کرد. پول چاپ کرد، آنطور ضربه خورد. بعد عدهای میگویند که یکی از دلایل سقوط دهبرابری دلار این بود که آقای احمدینژاد مسکن مهر ساخت! این حرف حرف درستی نیست. مسکن مهر یک ارزش افزوده از یک کالای تولیدشده است. مسکن هم یک کالاست. اگر مسکن مهر ایجاد نمیشد، خدا میداند الان چه بحرانی در مسکن داشتیم. الان هم در بحران هستیم. ما در تهران چند صدهزار واحد خالی داریم. مالیات از آنها نمیگیرند، واحد هم خالی است، اجارهبها بالا میرود. چرا اجارهبها بالا میرود؟ چون عرضه پایین است. چرا قیمت مسکن در پنج سال ده برابر شده است؟ چون عرضه کم است. چون سوداگری میکنند. چون ما مشکل داریم. دستگاههای نظارتی مشکل دارند. دستگاههای تقنینی، مجلس مشکل دارد. هنوز که هنوز است نتوانستهاند مالیات بر منازل و واحدهای مسکونی خالی را از آب دربیاورند. بحث تضاد منافع و هزاران مشکل دیگر.
حال دولت آمده یک کار خوب کرده و آن اینکه حقوق کارمندان را در سال اول کم اضافه کرده است. ده درصدی اضافه کرده که آن هم با توجه به تورم ۶۰- ۷۰ درصد، خیلی کم است. این نوعی خودزنی است، اما مایه امیدواری ما بود به دولت آقای رئیسی. فتنه اخیر که رخ داد، همان مهر و آبان آمدند گفتند که در واقع، حقوقها را میخواهیم تبصرهبندی اضافه کنیم که کمی آتش اعتراضات و اغتشاشات را کم بکند. حالا نمیدانم از کجا میخواهند بیاورند. به آن کاری نداریم.
اینها را برای چه گفتم؟ این همه ما درباره اینها اینجا صحبت کردیم، بعد یک گوشه کوچکی از شهرداری چنین حقوقی رخ میدهد! یعنی جا داشت که شخص آقای زاکانی صدایش درمیآمد. رئیس شورای شهر، آقای چمران، میگوید معوقه بوده است! مگر شورای شهر چند وقت است که تشکیل شده است؟ مگر این خانم با بیست سال سن، چند وقت است سر کار آمده که معوقهاش سی و دو سه میلیون بشود؟!! کدام معوقه؟! چه کسی را گول میزنید؟! من واقعاً حرفی ندارم. بهجز خرابکاری هیچ توجیهی ندارد و متأسفانه ما، یعنی نیروهای مردمی، گروههای مردمی، قدرت رسانهای نداریم. باید کاری میکردیم که آن خانم از این شهر برود. یعنی اینقدر بیآبرو بشود! اصلاً انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است! آقای چمران به آن شکل ماستمالی کرده است؛ ماستمالی! خیلی کار زشتی کرده! طرف با مدرک فوقلیسانس و دکترا، با بیست سال سابقه کار، سیزده چهارده میلیون حقوق میگیرد. بعد یک جوجه ازراهنرسیده سی و دو سه میلیون! آخر به چه جرئتی؟! بعد آخر بیایند و توجیه هم بکنند! معوقه! آخر مگر چند سال سر کار است که معوقه او اینقدر بشود؟! هیچ! این اتفاقات در جاهای دیگر هم هست، منتها ما ناراحتیم که چرا در شهرداریای که آقای زاکانی بالای سرش است، این اتفاق میافتد و بدتر از آن، توجیه هم میکنند! این خیلی جرئت و جسارت میخواهد. این توجیهکردن زشتتر از آن حقوق است. آن حقوق هم زشت است. در این وضعیتی که حقوق کارمندان را زیاد نکردند، با این استدلال که «با ما همراهی کنید که ما بتوانیم بدون استقراض از بانک مرکزی حقوق کارمندان را بدهیم!» (استقراض از بانک مرکزی که اتفاق میافتد یعنی چاپ پول، که مصیبت است. دولت آمده از جایی که خیلی هزینه میکند، یعنی حقوق کارمندان، زده است؛ از یک جای حساس.) کارمندان بیچاره هم همراهی کردند، صدایشان درنیامد. بعد آن وقت شهرداری یک چنین کاری میکند! این تبعیض و بیعدالتی است. بیعدالتی بیشتر از بیپولی به مردم فشار میآورد. اصلاً انقلاب یکی از دلایل رخدادش بحث عدالت بود. این قضیه خیلی ناراحتکننده بود.
ما اگر توان داشتیم، باید جلوی شورای شهر میرفتیم و تجمع برگزار میکردیم که آن خانم را از شورای شهر بیرون بیندازند. اینجور چیزها حیثیتی است. بحثِ عدالت وسط است. جاهایی که داغ مردم تازه میشود. ما این همه اینجا نشستهایم و فکر میکنیم که در جهاد تبیین چه کار کنیم، چطور صحبت کنیم، اینجور کنیم و آنجور کنیم که آتش مردمی کمی سرد شود، بعد دو تا آدم عتیقه میآیند و اینجور هزینهسازی میکنند. شما کلی زحمت کشیدهاید برای خواهرزاده و برادرزاده و همسایه و شاگرد و استاد و معلم، این طرف، آن طرف، بقال سر کوچه، صحبت کردهاید که نه این جور است و آن جور نیست. امیدواری دادهاید که نه! آقای رئیسی فرق میکند و کارها را درست میکند. بعد اینطور خبر بیرون میآید! کاش تکذیبش میکردند و محکم میایستادند و میگفتند دروغ است و این فیش را درست کردهاند و فتوشاپ است. آقای چمران توجیه هم میکند! تا قبل از اینکه آقای چمران توجیه نکرده بود، من خودم اصلاً این خبر را جدی نگرفتم. واقعاً باور نکردم و دنبالش نرفتم. بعد که آقای چمران صحبت کرد، رفتم جستجو کردم و فیش حقوقی را پیدا کردم و دیدم بله! سی و دو سه میلیون فیش حقوقی یک آدم بیستساله، بیستویکساله!
اصلاً کاش تکذیب میکردند. حتی اگر دروغ میگفتند، بهتر بود. میگفتند که اصلاً چنین چیزی نیست، خیلی بهتر بود، تا اینکه بیایند شفافیت به خرج دهند. بعد، بهجای اینکه بگویند: نه آقا! اشتباه شده است و ما غلط کردیم و اصلاً بههیچوجه اجازه نمیدهیم تکرار شود، میآیند توجیه میکنند! بعد هم دختر خانم استعفا داده است. آب از جوی رفته چطور میخواهد برگردد؟! به اعتماد مردم پیدرپی چاقو خورده است. یکی دیگر هم خورد. حالا شما مدام بیایید، بنشینید و فکر کنید که چطور جهاد تبیین بکنید. آن وقت یک نفر میآید و به همهچیز آب میبندد و میرود.
یکی از مسببین، آن مادر است. خیلی ساده است. آن مادر اصل کار است و باید پرتش کنند بیرون. آن شهرداری که اینچنین حقوقی پرداخت کرده، بیسروصاحب است! شخص اینطور جرئت کرده است. یک وقتی هست که یک آدم چهلساله و پنجاهساله، مثلاً با پارتیبازی، با رفیقبازی میآید و رئیس یا مسئولی میشود و یک حقوقی میگیرد، البته نمیگویم که این کار درست است، اما کمی قابل تحملتر است، تا یک جوان بیستساله این کار را بکند! بعد آن وقت فوقلیسانس و دکترا، جوانهای دستهگل که دنبال کار هستند، در ادارات با هشت میلیون، ده میلیون، حقوقهای پایین؛ هشت میلیون تا ده میلیون حقوق که معادل دویست یا دویست و پنجاه دلار است. میانگین دستمزد ماهانه در دنیا هزار و صد و پنجاه دلار و هزار و دویست دلار است. دویست و پنجاه دلار میشود ده میلیون تومان و سیصد دلار میشود ده میلیون. وحشتناک است.
ماشین به قیمت دلار در بازار آزاد به ما عرضه میشود. سوخت ما، نان ما و همهچیز به قیمت آزاد و قیمت جهانی است و دستمزدها به قیمت جمهوری اسلامی. بعد میگویند مردم تحمل کنید! مقاومت کنید! میگوییم: چشم! بعد کسی وسط میآید و نه مثلاً پانزده میلیون، بیست میلیون، بلکه سی و دو میلیون میگیرد! بیست میلیون هم برای این آدم زیاد بود. به چه دلیل؟! بهخاطر رانت. نه اینکه یک کارمندی در گوشهای از شهرداری حقوق گرفته، بلکه بهخاطر رانت که این یعنی خود تبعیض و خود مصیبت… آن دختر خانم حتی اگر مدرکش دکتری هم باشد، الان ماها با سی سال سابقه کار ۱۰ میلیون حقوق داریم.
شروعش مادر آن دختر است، نه استعفای دختر. بعد بالا میآید تا خود سازمان شهرداری که از سازمان مدیریت و برنامه خیلی سال است جدا و مستقل شده است. از مردم عوارض و چه میگیرد که حقوق اینجوری بدهد! اصلاً هیچجور قابلپذیرش و قابلتوضیح نیست. میخواهم بگویم که این خیلی واضح است که دختر بهخاطر مادر آمده است. نه شایستهسالاری بوده و نه آزمون داده است که بگویی مثلاً بهصورت سراسری رفته در آزمون شرکت کرده و کارمند شده است. اصلاً این حرفها نبوده است. خیلی ناراحتکننده است. یعنی واقعاً از آن چیزهایی است که قلب آدم به درد میآید. این همه جوان بسیجی در فتنه اخیر کتک خوردند و شهید شدند، این همه بقیه نگرانی کشیدند! همین بزرگوارانی که اینجا نشستهاند، برادران و خواهران، بالاخره در فضای مجازی و حقیقی فحش شنیدهاند، حرف ناروا شنیدهاند و اذیت شدهاند. این همه زور زدهاند که چگونه با مردم بتوانند حرف بزنند. این همه فکر و زحمت اینها، بعد آن گوشه در کمال امنیت…
آن افسر ناجا، درجهدار ناجا که شهید شده و بچههایش یتیم شدهاند، حقوقش چقدر است؟! پانزده میلیون هم نیست. آن بسیجی که اصلاً حقوق نمیگیرد، رفته شهید شده است. ما جانباز دادهایم. در رسانهها فقط شهیدها را میگویند. ما جانباز هم داریم. طرف قطع نخاع شده است، چشمش آسیبدیده است. در همین فتنه اخیر، از بسیجیها و افراد فراجا و سپاهیها و اینها آسیب دیدند؛ یک عدهشان هم شهید شدند. حقوق همینها بیست میلیون هم نبوده است. بعد مثلاً یک آدم بخواهد چه کار مهمی انجام دهد، مثلاً چه چیزی بوده است؟! هیچ! رانت بین انقلابیون قسمخورده هم هست.
واقعاً باید بر علیه اینها کمپین درست شود. موج رسانهای درست شود. انقلابیون باید این کار را بکنند، نه بیبیسی و اینها. اینقدر بگویند و بگویند تا مادر استعفا بدهد و برود. جا دارد هرروز پنج نفر جلوی شورای شهر باشند تا این زن بیرون آمد، سرش دادوبیداد کنند که تو به چه حقی دخترت را بردی؟ از آنجا شروع شود تا به مقامات بالا برسد. یک بلایی سرش بیاورند که دیگر کسی جرئت نکند، اینقدر جسور، در این وضع بد اقتصادی که مردم دارند له میشوند، کارمندها دارند له میشوند، داریم هر روز شهید میدهیم، اینجور بشود. اصلاً قابل پذیرش نیست.
اصلاً نمیخواستم صحبت به اینجا بکشد، منتها خیلی ناراحتکننده بود؛ یعنی آدم اصلاً کنترلش را از دست میدهد اینقدر بیخیالی و نفهمی از افراد مدعی انقلابیگری میبیند! آدم به هم میریزد!
خودشان سر به زیر برگشتند
سؤال: آقا در یکی از سخنرانیهایشان اشاره به حادثه میکونوس و کشورهای اروپایی داشتند. لطفاً در این رابطه توضیح دهید.
پاسخ: در سال هفتاد و یک، در یک رستوران در شهر برلین آلمان به اسم رستوران میکونوس که مالکش یک ایرانی بود، جلسهای برای سران حزب دموکرات کردستان ایران تشکیل شد. در آن جلسه، رئیس آن حزب، آقای شرفکندی، و چند نفر از مسئولینش حضور داشتند؛ ۷-۸ نفر بودند. نخستوزیر سوئد هم میهمان آن جلسه بود که چند دقیقه قبل از شروع، گفته بود نمیتوانم بیایم و نیامده بود. این جلسه که شروع میشود، سه نفر میآیند و آن را به رگبار میبندند. در این بین، چهار نفر از حاضرین کشته میشوند، از جمله رئیس حزب دموکرات کردستان ایران. این حزب دموکرات همانی است که نفر بعدیاش قاسملو بود؛ همان جانی اول انقلاب که اسمش خیلی شنیده میشد، که جلوی پایش مثل گوسفند، بلانسبت، پاسدارها و سپاهیها را سر میبریدند و از این چیزهایی که شنیدهایم.
شهریور سال هفتاد و یک این اتفاق افتاد. آذر سال هفتاد و دو، دولت آلمان اعلام کرد که سه نفر را در این رابطه دستگیر کرده است؛ دو لبنانی و یک ایرانی. دادگاهشان پنج سال طول کشید. سال هفتاد و شش حکم دادگاه بیرون آمد. آقای کاظم دارابی را یادتان نرود. اخبار هر روز او را نشان میداد. کاظم دارابی به حبس ابد محکوم شد و آن دو لبنانی پنج سال و ده سال حبس گرفتند. برای وزیراطلاعات ایران هم حکم جلب صادر کردند و گفتند که رئیسجمهور، آقای هاشمی، و رهبر ایران و وزیر خارجه هم مطلع بودند و در قتل این افراد دست داشتند.
حالا این را من دقیق نمیدانم که برای رهبر و رئیسجمهور و وزیرخارجه هم در آن دادگاه حکم جلب صادر کردند یا نه! چیزی که در رسانههای ما گفتند این بود که دولت آلمان مثلاً گفته که رهبر باید بیاید در آلمان محاکمه شود. در کل شهرها، بعد از نمازجمعه و وسط هفته حتی، راهپیماییهای خیلی زیادی بر علیه این گستاخی دولت و آن دادگاه آلمانی اتفاق افتاد. دیپلماتهای ایرانی در آلمان اخراج شدند و همه کشورهای عضو اتحادیه اروپا سفرایشان را از ایران فراخواندند و اعلام کردند که ارتباط ما قطع است؛ قطع روابط دیپلماتیک، سال ۷۶، همان سالی که آقای خاتمی تازه رأی آورده و رئیسجمهور شده بود. یک کشمکشی بود. داخل ایران یک عده میگفتند که این چه کاری بود؟! آن آقای دارابی در دادگاه گردن نگرفت. گفتند: که این شاهدان شهادت دادهاند. صد نفر شهادت داده بودند که این سه نفر اینها را کشتهاند. در یک رستوران مگر چند نفر آدم هست؟! تازه، آن هم در قسمت ویآیپی، یعنی یک جای پشتی بوده است. جایی نبود که مردم عادی بیایند و بروند. یک جای خاصی برای قرارهای اینچنینی بوده است. حالا ۹۰ یا ۱۰۰ نفر در آن دادگاه آمدند و شهادت دادند که اینها بودند!
کشورهای اروپایی سفرایشان را فراخواندند و با ایران اعلام قطع رابطه کردند. حدود ۱۸ کشور بودند و یک موج شدید رسانهای راه انداختند. ناتو ایران را تهدید به حمله نظامی کرد و آمریکا هم همینطور. کشورهای اروپایی حرفشان این بود که ما میخواهیم وزیراطلاعات را دستگیر کنیم و ببریم. تهدیداتی از این دست که میخواهیم حمله بکنیم. همان زمان، ایران در خلیج فارس رزمایش راه انداخت. رزمایش پیروزی ۷. قضیه برای بیست و چند سال قبل است. اسامی ممکن است این طرف و آن طرف باشد. یک رزمایشی بود که کشورهای حوزه خلیجفارس که زبان درآورده بودند و با اروپاییها همصدایی میکردند، به چاپلوسی افتادند و گفتند: اگر پر این رزمایش، یک نسیمی از این رزمایش کشورهای حوزه خلیجفارس را میگرفت، در عرض کمتر از یک روز همهشان اشغال میشدند.
ایران بسیاری از امکاناتی را که در کل کشور داشت، همه را در خلیجفارس ریخت و حتی در آن رزمایش حضرت آقا وسط خلیجفارس روی ناو رفتند. وسط رزمایش خیلی کار خطرناکی بود. فیلمهایشان هم بود. با دوربین داشتند این طرف و آن طرف را نگاه میکردند. یک هفته رزمایش خیلی سنگینی بود که نیروهای ناتو میگفتند در بنادر اسرائیل نیروهایشان مجتمع شده بودند که حمله بکنند که مثلاً آن حکم دادگاه را پیاده بکنند، که با آن رزمایش کلاً فضا به نفع ایران شکسته شد و آن جو الحمدلله از بین رفت و بعد از شش ماه که سفرا رفته بودند، شروع کردند به برگشتن که حضرت آقا گفتند اینها را راه ندهید. یک دورهای اینها را معطل نگه داشتند. کمی به التماس و خواهش افتادند، بعد اجازه دادند که برگردند.
این اشارهای که حضرت آقا داشتند به آن قصه دادگاه میکونوس و وقایع بود که اروپاییها خودشان سفرایشان رفتند، بعد که خواستند برگردند، ایران راه نداد. کمی که گذشت، آرامآرام با عذرخواهی، حالا عذرخواهی که عرض میکنم غیرمستقیم بود، بالاخره تلویحاً، با یک غلط کردم خیلی نرم، یکییکی برگشتند و آمدند.
اشاره حضرت آقا به دادگاه میکونوس، منظور آن اتفاق بوده است. در آن روزها ما از نظر نظامی و اقتصادی جایگاه الان را نداشتیم؛ سال ۷۶. الان شرایط از جهت نظامی، از جهت اقتصادی و منطقهای خیلی فرق میکند. سال ۷۶، در عراق، صدام حاکم بود، در افغانستان طالبانِ آن موقع حاکم بودند، نه طالبانِ الان. طالبانیهای الان خیلی روشنفکر و کمی بهتر شدهاند؛ هرچند که هنوز هم خیلی زمخت و نچسبند، اما باز بهنسبت آن موقع متفاوتاند. آن موقع ما این لشکر جهانی مقاومت و این بساطی که الان داریم را نداشتیم. آن موقع اروپاییها آن کار را کردند، خودشان به غلط کردن افتادند. الان که شرایط فرق میکند. این کلیات آن دادگاه میکونوس بود که پنج سال طول کشید و احکامش هم به این صورت شد.
دوقطبی خوب، دوقطبی بد
بحث دوقطبیسازی بحث خیلی دقیق و ظریف و حساسی است. بعضی از جاها از این قصه سوءاستفاده میشود؛ اینکه شما میروید حرکتی انجام دهید، میگویند: آقا! این دوقطبیسازی است. بعضی جاها هم بقیه کاری میکنند و ما میگوییم دوقطبیسازی نکنید! دقت کنید مرز دوقطبیسازی کجاست. بعضیها که کلاً با دوقطبیسازی مخالفاند؛ هرچه شود. ما چنین چیزی نداریم. اولیای ما بزرگترین دوقطبیهای عالم را رقم زدند. یکی از بزرگترین دوقطبیهایی که اتفاق افتاد در تاریخ اسلام، دوقطبی حق و باطل است؛ جبهه حق، جبهه باطل. شیعه و سنی. حضرت امیر بعد از رحلت حضرت رسول مشغول تدفین و تجهیز حضرت بودند که یک عده رفتند در سقیفه، برای خودشان بریدند و دوختند. اوضاع حجاز در آن ایام اوضاع خوبی نبود. دو جنگ اتفاق افتاده بود. در یکی از آنها مسلمانها شکست خیلی بدی خورده و کلی شهید داده بودند. جنگ دوم هم رفتند، نشد. برگشتند. اما مشکل بود. سپاه روم یک دور لشکر مسلمین را شکست داده بود. دور بعدش هم، در غزوه تبوک، درگیری به آن معنا رخ نداد، اما مسئله پابرجا بود. در همین حیصوبیص جنگ و اینکه چه اتفاقی میخواهد بیفتد، یک دفعه ماجرای رحلت و شهادت حضرت رسول اتفاق افتاد. همه منتظر بودند که ببینند نتیجه این حکومت و حاکم و خلیفه بعد از حضرت رسول چه میشود. لشکری داشت آماده میشد که به سمت مرز حرکت کند تا با لشکر روم درگیر شود. فرماندهیاش را پیامبر به اسامه بن زید، جوان هجدهساله، سپرده بودند. حضرت به آن افرادی که مدعی حکومت بودند هم گفتند شما باید بروید به جیش اسامه بپیوندید که آنها نافرمانی کردند. پیامبر هم کسانی را که تخلف کردند از جیش اسامه لعنت کردند.
حضرت رسول قبل از رحلتشان، به اطرافیانی، بهجز حضرت امیر، به آنها که بعداً فتنه کردند و خلافت را غصب کردند، دستور دادند که شما باید با جیش اسامه همراه بشوید. این آقای اسامه هم تعلل کرد، لشکر را راه نینداخت که ببینند ماجرای بیماری پیامبر چه میشود. آنقدر حرکت نکردند تا پیامبر به شهادت رسیدند.
اوضاع، اوضاع حساسی بود. از نظر نظامی این احتمال بود که کل طومار حکومت اسلامی و میراث پیامبر درهم پیچیده شود. یک عدهای جمع شدند و آن اتفاقات که میدانید. حضرت امیر اینجا ساکت ننشستند. رأی اهالی سقیفه را نپذیرفتند. اهالی سقیفه هم دلایلی داشتند.
۱. علی جوان است. حالا وقت دارد خلیفه بشود. یک آدم جاافتاده بیاید برای اعتبار و آبرو بهتر است.
۲. علی در جنگها آدم زیاد کشته است. بالاخره از هر قبیله چند نفر را کشته است. وجهه ندارد، بعضیها ناراحت هستند. اینها تعابیر آنهاست. البته اینها که به حضرت امیر نمیچسبد.
۳. علی خشن و تندرو است. خلیفه باید یک آدم آرامی باشد که خیلی با آرامش کار را پیش ببرد. الان اوضاع هم حساس است.
آن کارها را کردند و حکومت را به اسم خودشان زدند. حضرت امیر ساکت ننشستند و نپذیرفتند. به این ترتیب، ماجرای شهادت حضرت زهرا، با آن اتفاقات و اعتراضی که حضرت امیر کردند، چه بود؟ یک دوقطبی.
بعد که حکومت تشکیل شد، حضرت همراهی کردند. کمک کردند، در اداره کشور مشورت میدادند. از سایر ملل دانشمندانشان میآمدند، روحانیهایشان میآمدند پیش خلفا سؤالات فلسفی، هستیشناسی، سؤالات خیلی بنیادین میپرسیدند. آنها هم بلد نبودند. ارجاع میدادند به حضرت امیر. حضرت آبروداری میکردند. نمیگفتند من از اینها ناراحتم. اینها حق من را غصب کردهاند، من هم جواب نمیدهم تا ضایع شوند. با تمام این همراهیها، یک دوقطبی بزرگ شکل گرفت؛ دوقطبی کسانی که اعتقاد داشتند خلیفه بعد از پیامبر علی است، بعد آن طرف، کسانی که میگفتند که خلیفه اولی خلیفه است. آرامآرام آمد جلو، شد دوقطبی شیعه و سنی.
چرا حضرت امیر اعلام موضع کردند؟ آن دوقطبی که مذموم است، دوقطبیای است که در جبهه حق اتفاق بیفتد. وگرنه یک جایی ما در جبهه حق اعلام موضع بکنیم، محکم پرچممان را بالا بگیریم، یک عده هم آن طرف، در جبهه باطل، وقتی ما اعلام موضع میکنیم، آنها هم اعلام موضع میکنند. از این دوقطبی نباید ترسید. این دوقطبی از زمان حضرت آدم بوده، تا قیام حضرت حجت هم خواهد بود؛ دوقطبی جبهه حق و جبهه باطل. خیلی از جاها تا ما موضعگیری نکنیم، آن دوقطبی درست نمیشود، آن طرف هم چیزی نمیگوید. تا ما موضعگیری میکنیم، او هم موضعگیری میکند. ما باید موضعگیری بکنیم، منتها نحوهاش خیلی مهم است.
اینگونه دوقطبی بسازید!
ما باید موضعگیری بکنیم، منتها نحوهاش خیلی مهم است.
یک: آن دوقطبی بدی که حضرت آقا میگویند، دوقطبیای هست که وقت اعلام موضع، فحش بدهیم، تحقیر بکنیم، توهین بکنیم. بعضیها چنین میکنند. عقده هم آن وسط خالی میکنند. نه! این منظور نیست. یا نه، بعضی وقتها در جبهه حق، میآیند انشقاق درست میکنند، دوقطبی درست میکنند؛ بیخود، از روی هوای نفس. این همه بر سر خودمان زدیم، آخر سر در جبهه انقلاب یک شعار واحد نشد که بیرون بیاید. آن طرف دیگر، بیسواد و مجهول، این شعار «زن، زندگی، آزادی» را میدهد، تا تکان میخوریم، همین را میشنویم. این طرف یک عده که گفتند هیچ نگویید، دوقطبی نشود! هیچ کاری نکنید، همین جوری خشک شوید، دوقطبی نشود! شب دارند به رهبر فحش میدهند، شعار میدهند، شعار ندهید، دوقطبی میشود! اصلاً دوقطبی را نفهمیدند که یعنی چه؟
خود دوقطبی اصالتاً امر مذمومی است، یعنی چیز خوبی نیست. اتفاق خوبی نیست؛ مثل کشتهشدن در جبهه جنگ است. از جبهه حق اگر کسی کشته بشود، شهید است، اما واقعاً اصلاً اتفاق خیلی خوبی است؟ چند تا بچه یتیم میشوند؟ یک زن بیسرپرست میشود یا نه؟ یک پدر و مادری فرزندشان را از دست میدهند. خیلی تلخ است. اما بهخاطر این، ما قتال نکنیم؟ جهاد نکنیم؟ معنی دارد؟ نه! جهاد میکنیم، از مرگ هم نمیترسیم. احدی الحسنیین هم میگوییم. اما وقتی یک نفر شهید میشود، گریه هم میکنیم. برای خودش، برای بچههای یتیمش، برای همسرش، برای پدر و مادرش ناراحت میشویم. عزیز خود ما برود شهید بشود، گریه میکنیم. ناراحت میشویم. ناراحتی میکنیم. اینکه یک نفری که میتواند عمر طولانی کند، بشود ۹۰ سالش، خانواده داشته باشد، بچه داشته باشد، رشد بکند، اصالت با این است. اما اصالت با کشتهشدن نیست. ما به دنیا آمدیم که زندگی کنیم، نه اینکه کشته بشویم! حالا چارهای هم جز جهاد و قتال و اینها نیست.
اینهایی که کلاً میگویند صلح! صلح! صلح! یک ادعای خیلی منافقانه و مزخرفی است. در هرجا صلح خیلی خوب است، اما جایش را هم باید دید. به هر قیمتی نباید صلح کرد. به هر قیمتی، هر بلایی سر ما آوردند، هر توهین و تخفیف و هر کاری انجام دادند، صلح کنیم. شما کوتاه بیا! شما هیچ نگو! آمریکاییها دیگر جنایاتی مانده است که انجام نداده باشند؟ شما میگویید «مرگ بر آمریکا» حرص آنها درمیآید. اینها آنقدر وحشی هستند که با یک «مرگ بر آمریکا» شنیدن، با یک مرگ شنیدن، این طرف، این همه آدم میکشند! اصلاً صلحکردن و طرفشدن با اینها معنی ندارد. یک نفر اینقدر وحشی است که یک نفر به او فحش بدهد، او را میکشد! نابودش میکند! با او کنارآمدن خطرناک است. صلح، صلح، همین؟! ما صلحطلبیم. فقط به صلح فکر میکنیم. چقدر از این صلحطلبها باعث کشتهشدن آدمها شدند! هرجایی که یک عدهای کوتاه آمدند برای صلح، بیشتر کشته دادند تا اگر مقاومت میکردند. مقاومت نکردند که کسی کشته نشود، بیشتر کشته شدند؛ قصه عراق، قصه افغانستان که جلوی آمریکا مقاومت نکردند.
در عراق هم تازه سردار سلیمانی و ایران رفت جلوی داعش ایستاد و به دادشان رسید. یا افغانستان همینطور. سال هشتاد، آمریکا حمله کرد. مقاومتی رخ نداد. چقدر از مردم افغانستان کشته شدند! چقدر از مردم عراق کشته شدند! همهاش هم از جنگ فرار کردند. میخواستند جنگ نکنند، پنجاه سال در جنگ بودند. افغانیها چهل سال در جنگ بودند؛ نبودند؟ و هنوز هم هستند. هنوز هم نکبت جنگ از آنجا رخت برنبسته است. به اسم صلح نجنگیم. ما مدام در این چهل و چهار سال شعار مقاومت و جنگ دادیم؛ منظور جنگ دفاعی است، نه اینکه حمله بکنیم یک جایی را بگیریم. هر کسی هر چیزی گفت، گفتیم میزنیم داغانت میکنیم! اتفاقا خیلی کمتر درگیر جنگ شدیم. همان هشت سال درگیر شدیم. حتی در قصه داعش هم که ما هدف بودیم، مورد هدف قرار نگرفتیم. آن عراقیهای بیگناه اینجا پیشمرگ ما شدند. داعش حمله کرد سوریه را بگیرد، عراق را بگیرد که وارد ایران بشود. در همان عراق زمینگیر شدند. خود ایران این کار را کرد. حتی در این قصه هم که ما هدف بودیم، اتفاقاً خیلی حرف از مقاومت و موشک زدیم و اینکه دوران بزندررو تمام شده، یکی بزنی، ده تا میخوری و…
صلح خیلی خوب است! ما نمیگوییم کلاً جنگ! میگوییم هرکدام سر جایش. تا هرچه میشود، هیچ نگویید که آنها کاری نکنند که نمیشود! چرا هیچ نگوییم؟! واقعاً من اصلاً نمیفهمم کسی اسم خودش را بگذارد مسلمان، نماز بخواند، هیئت امام حسین برود، بعد سر قصه فلسطین با بیرحمی تمام بگوید که اگر از فلسطینیها حمایت نمیکردیم، الان وضعمان این نبود! اصلاً این آدم باید بنشیند درباره شرف خودش فکر بکند که دارد یا ندارد! پیشانیاش پینه بسته است. یک عمری هم در دستگاه امام حسین گریه کرده است. حالا کدام امام حسین، خدا میداند. چون جو بایدن هم پارسال، پیرارسال برای محرم بیانیه داد؛ گرامیداشت ماه پیروزی خون بر شمشیر را! حالا خدا میداند کدام امام حسین را میگوید. آن امام حسینِ ما را میگوید که این آقا را یزید زمان میداند و میگوید که من در سال شصت و یک هجری تکهتکه شدم، برای اینکه شما از من الهام بگیرید، جلوی یزیدیها بایستید؟ یک امام حسین آنها دارند، یک امام حسین ما. کمااینکه یک پیامبر وهابیها دارند، یک پیامبر هم ما. این پیامبرها دو چیز جدا میگویند ظاهراً که آنها دارند آنگونه عمل میکنند. میگویند چرا از فلسطین حرف میزنید، اینها با ما درمیافتند! حالا ماشینش را دارد، خانهاش را دارد، ویلایش را دارد، هیئتش را هم میرود، همهچیز سر جایش است. یک وقت هست طرف مثلاً کارگر روزمزد است، امنیت شغلی ندارد، از این حرفها میزند. این آدم شکمسیر مینشیند از این حرفها میزند! در مسجد هم بعضی وقتها از این حرفها میزنند. خیلی جالب است، لا اله الا الله میگوید، بعد آمریکا را نقطه اثر میداند در همهچیز! اعتقاد دارد که مداحان هم نباید حرف سیاسی بزنند، فقط باید برای امام حسین بخوانند.
سال ۹۲، از سهقطبی زخم خوردیم!
از دوقطبی نترسید! تن به دوقطبیهای بیخودی هم ندید. اصلاً یکی از وجوه داشتن بصیرت همین قصه است که ما مرز بین دوقطبی و عدمدوقطبی را بفهمیم کجاست. یکدفعه در انتخابات ریاستجمهوری، در جبهه انقلاب، گفتیم: این آقا از بقیه رأیش بیشتر است. نظرسنجیها میگویند. شما بالاخره بین مردم صحبت میکنید. این وسط، یک عده سمج گفتند: نه! این یکی خیلی برنامه دارد. خیلی خوب است. میگوییم: بله! ما هم میگوییم برنامهاش از این آقایی که جلوتر است، بهتر است. منتهی، آن برنامه اگر رأی نیاورد، به هیچ دردی نمیخورد، میخورد؟ نه! خطر هست. ممکن است آن طرف مقابل رأی بیاورد و اصلاً این دو تا برنامه کلاً برود کنار. طرف دعوایش شده بود. میگفت: «من اینجا وایساده و وای خواهم ساد.» لطیفه است. بعضیها هم میگویند: نه! ما کاندیدایمان را انتخاب کردهایم ایشان باید رأی بیاورد! خوب نمیآورد آخر! جبهه انقلابیون به این آقا کمتر اقبال دارند. نمیشود! داری رأی را میشکنی! حضرت آقا گفتند که فرد انقلابی رأی بیاورد؛ یک. دو، با رأی بالا. فقط رأیآوردن هدف است؟ بالابودن رأی هم مهم بود که برایش پشتوانه باشد. برای اینکه بتواند کار کند.
ما سال نود و دو آنطور غافلگیر شدیم، زخم خوردیم. یک آدم نچسبِ بیربطی، مثل آن آقای کذا، ده روز آخر، هیچکس فکرش را هم نمیکرد، شد رئیسجمهور. این طرف هم بین سه نفر از انقلابیون رقابت بود! هشت سال مصیبت کشیدیم، زجر کشیدیم. حالا دوباره یک عده آمدند که به این یکی رأی بدهید! این میشود دوقطبی. بله! من هم میفهمم این آقا برنامههایش بهتر است. من هم ته دلم دوستش دارم. منتهی آن دوستداشتن یک بحث است، اینکه کی رأی میآورد بحث مهمتر است. نه! هی شروع میکنند برای شما آماردادن. اینها همه قبول! این آقا رأیش بیشتر است. این را بگو قبول داری یا نه؟ جواب نمیدهند. چون اگر بگویند بله، آن وقت دیگر تمام است. در انتخابات نمیگویند چه کسی برنامهاش بهتر است، هرکس رأی بیاورد، رئیسجمهور میشود. بعد اینها شروع میکنند زدن آن کسی که نفر اول است، به خاطر اینکه کاندیدای خودشان را جا بیندازند. این میشود یک دوقطبی مذموم.
فحش نده! انگ نزن!
ما دوقطبی انقلابی و غیرانقلابی داریم. حالا سعی کنید ضدانقلاب را خیلی به کار نبرید. ضدانقلاب به افراد خیلی کمی اطلاق میشود. بگویید: غیرانقلابی؛ انقلابی، غیرانقلابی. بعضیها خیلی خنثی هستند، آن افراد قسمخوردهای که وحشی هستند و روی بربرها و آدمخوارها را سفید کردند، آنها درصد خیلی کمی هستند، همینهایی که در خیابان وحشیانه آدم کشتند در این سه ماه. آنقدر عقده و کینه و الفاظ زشت جنسی را به کار بردند برای اینکه اعتراض بکنند، خیر سرشان، آنها ضدانقلاب هستند، آنها را بگذارید کنار. خیلی از افراد غیرانقلابی هستند. جبهه انقلابی، جبهه غیرانقلابی. این یک دوقطبی است. چه کسی درست کرده؟ چه کسی چنین صفبندی کرده؟ حضرت آقا. خیلی قبلتر چه صفبندی حضرت آقا انجام دادند؟ جبهه خودی و غیرخودی. اینها خیلی واضح، هم اعلام موضع در آنها هست، هم صفبندی. با تمام این صفبندیها، حضرت آقا همیشه از وحدت هم گفتهاند. در صحبتهایشان گفتند جبهه انقلابیون، و بقیه که میشوند غیرانقلابی. بعد درعین حال، آمدند در انتخابات گفتند: حتی آنهایی که خودشان را جزء جبهه انقلاب نمیدانند، قبول ندارند، به خاطر ایران بیایند رأی بدهند. این میشود وحدت. چون ما یک دشمن مشترک داریم که برایش فرقی نمیکند، در این مملکت آخوند باشد، جمهوری اسلامی باشد، یا کسان دیگر. میخواهد سر به تن این مملکت نباشد. منابعش را میخواهد. آن موقعیت استراتژیک جغرافیاییاش را میخواهد، برای منافعش؛ مثل همیشه تاریخ. حضرت آقا توی این صفبندی که انجام دادند، به غیرانقلابی فحش و فضیحت دادهاند؟! نه! برچسب چسباندهاند؟! نه! صحبتی که من از چند سال قبل، از سال نود و شش که آقای روحانی رأی آورد و رویه راهبیداری به امربهمعروف و نهیازمنکر مسئولین و پرداختن به سبک زندگی و ذائقه مردم عوض شد، از همان موقع تا الان، همیشه حرف من این بوده: برای مردم میخواهید حرف بزنید، پیام بفرستید، انگ نچسبانید! قضاوتشان نکنید! مثلاً نگویید شمایی که به دولت بنفش و پیرهای غربزده رأی دادهاید! غربزدههای نمیدانم چه! طرفداران آمریکای ظالم فلان! حرفتان را بزنید، ولی قضاوتشان نکنید، تا حرفتان شنیده شود.
حضرت آقا آمدهاند صفبندی کردهاند، منتها نه در آن توهین است، نه قضاوت و نه تخفیف و تحقیر! هیچکدام از اینها نیست. اگر هم حرفی هست، از ماهاست، یعنی طرفدارانشان، یا برخی از ائمهجمعه که منصوبین رهبر هستند، آمدهاند یکدفعه یک لفظی را به کار بردهاند و آسیب زدهاند؛ آسیب به این دوقطبیای که درست است.
کاسه و کوزه را به هم میریزد
به طور کلی، باید در عالم یک قطب باشد آن هم جبهه حق. مطلوب این است. دوقطبی خوب نیست، اما باید صفبندی بشود. اصلاً یکی از اصلیترین مقدمات و شرایطی که ظهور حضرت را رقم میزند و باعث ظهور امام میشود، خالصشدن جبهه حق است. جبهه حق، هرچند کوچک، باید خالص شود و صفش معلوم شود. این فتنهها رخ میدهد، غربالهای آخرالزمان اتفاق میافتد که این خالصشدن شکل بگیرد تا حضرت که آمدند دیگر داخلش منافق و ناخالص و کجومعوج و اینها نباشد. این فتنهها هربار ضربهای میزنند و یک عده ریزش میکنند و دوباره یک ضربه دیگر و یک عده دیگر میریزند. سنت خدا این است که کسی رایگان هدایت نشود؛ الکی، از روی احساس، بدون هزینه، بدون آزمایش نمیشود.
اینکه در قصه شهادت سردار سلیمانی، آن تشییع عظیم عجیبوغریب و بعدش یکدفعه ماجرای هواپیمای اوکراینی! حالا نمیشد آن هواپیمای اوکراینی آن روز بلند نشود؟ یا اصلاً نمیگذاشتند بلند بشود؟ یا مثلاً تشخیص بدهند مسافربری است و با موشک به آن نزنند؟! بله! میشد! پس چرا اینطور شد؟ خدا خواست. چرا؟ یک عده غیرانقلابی بودند، از روی احساسات یک ذره چرخیده بودند این طرف، به خاطر سردار. خدا آمد زد کاسه و کوزه را به هم ریخت.
یا همین امسال. آقای رئیسی با موفقیت پیش میرفت، همه کلی خوشحال بودند که چشم نخورد قضیه. خیلی با سلامت آزادسازی قیمت آرد و روغن و شکر و اینها را انجام داد. خیلی کار مهم و بزرگی بود. البته هنوز تکمیل نشده این فرآیند، منتها اصلش انجام شده است. پیمان شانگهای، قرارداد بیستوپنجساله با چین، قرارداد بیستساله با روسیه. در ونزوئلا یک میلیون هکتار زمین کشاورزی گرفتهاند. در یکی از کشورهای اروپای شرقی یک یا دومیلیون هکتار زمین گرفتهاند؛ زمینهای حاصلخیز. در ونزوئلا و سوریه بندر گرفتهاند. همهچیز داشت میرفت که تا انتهای امسال یک اتفاق خیلی عالی درخشان رقم بخورد. یعنی همهچیز داشت دست به دست هم میداد که یک ذره نظر مردم مثبت بشود. آنوقت چه شد؟ همین چیزی که دیدید! یک دختری آمد جلوی چشم مأموران گشت ارشاد، با آن وضع… نمیشد اینها او را نبینند؟! گشت ارشاد را ما اینجاها که ندیدهایم، در یک نقاط خاص تهران است. دقیقاً باید اینها به هم برسند! بعد هم حالا عیبی ندارد، دیدهاند او را. بردهاند او را. تازه باید بمیرد؟! این دیگر خیلی عجیب است! حالا هزاران اتفاق اینطوری میافتد. دزد میگیرند، کیفقاپ میگیرند، در آن پلیس آگاهی شاپور تا میخورند، آنها را میزنند. یکی از آنها هم نمیمیرد! این دختر را صاف گرفتهاند او را و بردهاند کلاس و افتاده، مرده! جوان ۲۰ساله! خدا نمیخواهد. همین.
یک عده ریزش کردند. من آدم میشناسم که نمازش را گذاشت کنار. من گفتم تو خیلی عوضی و مشرک بودی! تو تا الان نمازت را برای جمهوری اسلامی میخواندی؟! وای بر تو! اگر واقعاً این بوده که حالا به خاطر اینها نماز نمیخوانی، وای بر آن نمازهایی که تا حالا خواندهای! حالا برای این که کفر ما را دربیاورند، اینها را میگویند. البته من هم جوابش را دادم که تو به خاطر اینها نماز میخواندی، حالا دیگر نمیخوانی؟ این فرد در فضای مجازی، در اینستاگرام زیاد هست. میگوید من تا سه ماه قبل اعتقاد به دین و خدا داشتم و دیگر اعتقادی ندارم. گفتم: به جهنم! اگر واقعاً به خاطر جمهوری اسلامی و اینها تو اعتقاد داشتهای و دیگر اعتقاد نداری، تو دیگر مبنای دینداریات خیلی کشکی است!
اینها غربالهایی است که اتفاق میافتد و ما هم که نشستهایم و از این حرفها میزنیم و حماسهسرایی میکنیم، از این خطرها مصون نیستیم. همه ماها باید بترسیم؛ هم بنده و هم شما. بنده بیشتر و شما هم باید بترسید! غربالهای آخرالزمان اتفاق میافتد تا یک دوقطبی شکل بگیرد که تمام طیبات در یکجا جمع بشوند و تمام غیرطیبات هم طرف دیگر. بعد آنوقت حضرت تشریف بیاورند.
یک روزی کتاب نُهِ ده را نوشته بود…
یکی مثل حسین قدیانی، چه کسی فکرش را میکرد که از آقای هاشمی تعریف کند؟! اصلاً این خیلی عجیب بود! متنهایی که آقای حسین قدیانی بر علیه آقای هاشمی و فائزه هاشمی داشت، هنوز هست. بروید و بخوانید. بعد، یک هفته قبل بود، ده روز قبل بود، متن نوشته از آقای هاشمی که: جایش خالی است! اگر بود، خیلی اوضاع بهتر بود. ما میگفتیم یعنی میشود روزی انقلاب باشد، آقای هاشمی نباشد، ما کمی نفس بکشیم؟ شد. شش سال هم گذشته است! بعد یکی مثل آقای قدیانی… البته من نمیگویم که ایشان ریزش کرده، اما بالاخره آدم نگرانش میشود. کسی که کتاب نُهِ ده(۰۹/۱۰) را نوشته است. حتماً بخوانید! درباره فتنه ۸۸ است. اینترنتی هم میتوانید تهیه کنید؛ فکر کنم پیدیافاش هم باشد. در جراید چاپ میشد، بعد شد یک کتاب. یعنی در چند روزنامه چاپ میشد. بعد اینها را جمع کردند، شد کتاب. کتاب نهِ ده، برای ۹ دی است. آن کتاب را بخوانید، لذت ببرید! اصلاً چه قلمی دارد این بشر؛ آقای حسین قدیانی. الان هم متنهایش را بخوانید. در اینترنت جستجو کنید، متنهای آقای قدیانی درباره آقای هاشمی رفسنجانی. ببینید چه گفته بود، بعد الان چه گفته! خدا نمیگذارد! حتی برای یکی مثل حسین قدیانی. ما برایش دعا میکنیم که دیگر بیش از این آنطرفی نرود، اما آدم اصلاً باورش نمیشود.
میزان عاقبتبخیری افراد، ارتباط با جبهه حق
پرسش: ما میزان عاقبتبخیری افراد را ارتباط یا قطعارتباط با نظام مقدس جمهوری اسلامی میدانیم و واقعاً هم فکر میکنم همینطور باشد. مثلاً طرف اهل نماز و همه کارای خوب هست، اما چون ارتباطش با نظام ارتباطی منفی است، عاقبتبخیر نمیشود.
پاسخ: میزان عاقبتبخیری افراد ارتباط با جبهه حق است. ما نظام اسلامی را با تمام مشکلاتی که دارد، نماد جبهه حق میدانیم و جبههای هم باید ببینیم. نباید موردی نگاه کنیم. جبهه است. این جبهه را ما جبهه حق میدانیم. طبیعی است که هرکس با آن زاویه پیدا کند، با جبهه حق زاویه پیدا کرده است. حالا میخواهد صبح تا شب هم برای امام حسین(ع) گریه کند. فایدهای ندارد. مثل اینکه در لشکر یزید باشد، بعد برای امام حسین گریه کند. در روز عاشورا، عمرسعد ملعون هم برای حضرت گریه کرد، اما در جبهه باطل بود و عاقبتبهشر شد.
از فرار مغزها اصلاً نترسید
یک صحبت خیلی عالی آقای مرحوم حائری شیرازی داشتند در رابطه با آیه «لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ» (انفال، ۳۷) خدا پاکان عالم را از میان ناپاکان جدا میکند و ناپاکان را از میان پاکان. یک عدهای در دل آمریکا و اروپا میآیند به جبهه حق میپیوندند؛ یا میآیند در ایران، بهصورت فیزیکی، یا دلشان اینجاست، همان جا دارند کارشان را میکنند. اروپایی هستند. آن سیاستمدار هلندی را دیدید که در فضای مجازی منتشر شد. سیاستمدار هلندی آمده، قصد کرده بر ضد دین اسلام کتاب بنویسد. شروع کرده تحقیقکردن، مسلمان شده؛ مسلمان دوآتشه.
پاکان آنها جدا میشوند، میآیند سمت ما و ناپاکان ما، حالا یا دلشان یا به صورت فیزیکی تشریف میبرند آمریکا، میشوند پادوی حکومت آمریکاییها. میروند عمله بیبیسی و منوتو میشوند. ناپاکان ما میروند. لذا، از فرار مغزها اصلاً نباید ترسید. اصلاً محاسبات با اینها نیست. بعضیها میگویند: وای فرار مغزها! شهید سلیمانی کدام دانشگاه بود؟ شهید تهرانیمقدم چطور؟ مغزهای ما اینها بودند. نابغههای ما اینها بودند؛ هم در مسایل نظامی و فرهنگی، هم در مسائل سنگین علمی. شهید تهرانیمقدم پدر علم موشکی بوده است. کدام دانشگاه رفته بود؟ مغز اینها هستند. مغزی که در جبهه حق نباشد، همان بهتر که برود. البته ما نباید برویم تحریکشان کنیم که بروید! ما باید فکر کنیم افرادی که دانشگاه شریف و چنین جاهایی هستند را چطور نگه داریم، نه اینکه برویم دم در، هی کیششان کنیم! منتها سرجمع میخواهم بگویم اصلاً جای نگرانی نیست. آخر سر هم، همینهایی که میروند، پاکانشان برای ما هستند. شهید چمران در دوره حکومت شاهنشاهی درس خواند، رفت آمریکا، در ناسا استخدام شد. رفت دانشگاه. در دانشگاه برکلی نفر اول بود. آخرِ مغز و نخبگی! چهار بچه و زن آمریکاییاش را رها کرد و رفت از جنوب لبنان سر درآورد و بعد در جبهه ایران شهید شد. هم آنطرفی مخ بود، هم اینطرفی. هم مخ از جنس سردار سلیمانی بود، هم مخی که مردم عادی خیلی خوششان میآید و سوت و کف میزنند برایش.
چاره و گریزی از آن نیست
از این دوقطبی [حق و باطل] نباید ترسید. منتها نباید دوقطبی در جبهه حق ایجاد کرد. این خیلی مهم است. در جبهه حق باید مراقب باشیم دوقطبی ایجاد نکنیم، اما اینکه به خاطر موضعگیریها دوقطبی ایجاد شود، نباید بترسیم. شب، دارند شعار میدهند، میگویند مرگ بر دیکتاتور، بگویند! ما هم حرفمان همین است. اما وقتی دارند اسم رهبر را میآورند، باید برویم اعلام موضع کنیم. فحش ندهید، اما با صدای بلند نه بگوبید. نفیشان کنید. اعلام موضع!
خیلیها میگفتند اگر این کار را بکنیم، در محل بدتر میشود. تحریک میشوند. ما در محل خودمان دو بار، دو شب، رفتیم. یک شب من رفتم، ضبط هم کردم، در گروه هم گذاشتم. دو سه شب بعد هم، همسرم رفتند. تمام شد. در کوچه ما تمام شد. هرشب، ساعت نُه، میلرزیدیم! بچهها نشسته بودند. خیلی واضح، حرفهای زشت میشنیدیم بر علیه نظام و رهبر. مانده بودیم چه کنیم. رفتیم، گفتیم. در محله ما تمام شد. کوچه بالایی، پایینی، آنها بودند، اما کوچه ما تمام شد. مدام دلهره داشتیم که دوقطبی چه میشود… بعد از قصه شاهچراغ، دقیقاً همان یکی دو روز بعد از قصه شاهچراغ بود که دیگر نشستن و نگاهکردن معنی نداشت. آنها که تجربه داشتند، رفتند، دیدند که جواب داد. چقدر هم دلشان آرام شد.
موضوع دوقطبی موضوع مهمی است. این را مدنظر داشته باشید که کلاً قصه دوقطبی مسئلهای منفی است، اما چاره و گریزی از آن نیست که ما بخواهیم به خاطر آن اعلام موضع و فعالیت نکنیم.