«بومرنگ»

باغبانا ز خزان، بی‌خبرت می‌بینم

سعدی گفت:
دو چیز، حاصل عمر است: «نام نیک و ثواب»

شما هم برای نام نیک این جهان و پاداش آن جهان در این نصیحت دلسوزانه و هشداردهنده به عین عنایت بنگرید.

ابراهیم نبی از خدا نام نیک می‌خواست:
«واجعل لی لسان صدقٍ فی الآخرین»
شما هم که از نام نیک نمی‌گریزید.

از صحبت دوستی برنجید که بد را حَسَن و خار را سمن و عیب را کمال و زشتی را جمال می‌نماید.

کو دشمن شوخ‌چشم چالاک
تا عیب مرا به من نماید؟
من دشمن جان شما نیستم اما ناقد بی‌باک شما هستم و در کار شما عیوب بسیار می‌بینم که اگر بنویسم مثنوی هفتاد بل هفتصد من کاغذ شود. من در این مخاطبۀ پرمخاطره، نام نیک و ثواب می‌طلبم.
پروای حقیقت و مصلحت، مرا به این خطر می‌خواند که به جای شربت شیرین مدح و تأیید، داروی تلخ نقد دلسوزانه را در کام شما بچشانم.

زان حدیث تلخ می‌گویم ترا
تا ز تلخی‌ها فرو شویم ترا

بر این جوانان تشنه معرفت، رحمت آورید که در چنگال بدسگالی و کژاندیشی شما همچنان آسیب‌پذیرند.
نه شور ایمانی‌شان را برای یک زندگی شایسته‌تر برکشیدید و نه تلاش و امید آنها را پاس داشتید.

نه گذاشتید به دانش زلال راه برند و نه یک لحظه از آلوده ساختن سرچشمه اندیشه‌هایشان دست کشیدید.

شادی‌های پیشرفت‌هایشان را مسخره کردید و نه حتی قدمی در راه زدودن دردی از دل یک ایرانی برداشتید و نه لقمه نانی به یک گرسنه عطا کردید. و نه در بحبوحه بلاهایی همچون سیل و زلزله و بیماری، با کلامی محبت‌آمیز و دلسوزانه، تسلی‌بخش آنها بودید.

نه گذاشتید از شادی موفقیتهایشان به جشن و پایکوبی بپردازند و با طعنه و تیر زهرآگینِ کلامتان سعی کردید لبخندشان را بربایید.

دزد ایمانشان شدید و با خطابه‌پردازی، تفکر انتقادی را به سخره گرفتید. هرکس که به این ملت بزرگ، ضربه‌ای زد با او هم‌سخن شده و کار آنها را توجیه کردید.

نه رنگ آزادی‌خواهی‌تان را باور دارند و نه فریاد عدالتتان را دلسوزانه می‌دانند. گران از انواع هرزگی به نام آزادی و تهی از کرامت انسانی.

همپالگی‌هایتان شب و روز، ارجوزۀ آزادی می‌خوانند اما سرسپردگی به ستمگران عالم را وظیفه ایرانی می‌نمایند.

به دنیا درس محبت و دوستی و تبسم مولوی می‌دهید اما وادادگی در قبال فاشیستهای جهانی را می‌طلبید.

شحنه‌وار بر در حصار خودبسندگی ایستاده‌اید و هر جوان معرفت‌جو را چنان با توهین و ناسزا به حقیقت‌گویان می‌ترسانید تا جرأت آزادگی نکند و پا از این حصار، بیرون نگذارد. سخنانتان هیچگاه از بوی عفن تکبر پاک نبوده است.

درس لیبرالی به مردم می‌آموزید و رشته بندگی بر آنان می‌آویزید و در رسم ناقدکشی و شیوه شهرآشوبی، استادید.

صد خرده بر دیگران می‌گیرید و اما خرده‌ای انتقاد را بر خود نمی‌پذیرید.

خدا و دیانت را سپر بداندیشی‌های خود نموده‌اید و خود را عاقل‌ترین سخن‌پرداز و مجرای خوابهای پیامبرانه وانموده‌اید.

هر نقد دلسوزانه‌ای را سخن مرتزقانه و هر ندای مخالفتی را نوای حکومتی می‌دانید.

کارشناس توجیه هرزگی‌هایی همچون همجنس‌گرایی و زنای با محارم هستید و مهندس خبره شبکه عنکبوتیِ نظریات سستِ خوش‌منظر؛ قاتل بی‌باک مروت و سارق چالاک حریّت.

شما را چه می‌شود که جمعیت عظیم دلبستگانِ پر شور و نشاطِ رهبر و مقتدای انقلاب را غلامان غمگین و اسیر ولایت بنمایید؟

شما از اسیری عشق چه می‌دانید؟ حقد و کینه، چنان کورتان کرده است که برق شادمانی عزت و استقلال را در چشمان پر امیدشان نمی‌بینید.

یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم…

قومی جامه و نان و جان و جوان‌شان را دادند اما فروخفتگان در زیر بال و پر بیگانگانِ خانمان‌سوز از غیظِ دلبستگی آن قوم به کشور و انقلاب و رهبری از جنایت‌پیشگان خونخوار طرفداری می‌کنند.

مطالبات قسمت اعظم مردم را در مبارزه با انواع ستم‌هایی که قلدران عالم به آنها و دوستانشان روا می‌دارند با طعنه‌هایی مثل مداح حکومتی و عتابهای تند، یکسره تشنیع می‌کنید.

چرا در هیچ مجلسی، هیچ‌کس نتوانسته است آزادانه انتقاد و اعتراض ساده‌ای به شما بکند و با چماقدار خواندن او، راه را بر ضرب و شتم جسمی و فکری او نزد طرفدارانتان باز کردید.

با که این نکته توان گفت که با سنگین‌دلی، جواب مراجع نرم‌گو و شفقت‌اندیش را با تمسخر و استخفاف دادید؟ و ‌همه ناقدان را نادان شمردید؟

آن کاو تو را به سنگدلی گشت رهنمون
ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی

آقای سروش!
حرف جدّی من با شما این است که حرف خود را جدّی بگیرید. حالا که صحبت از نقد می‌کنید، نسیه‌اش نگذارید، آنرا نقد کنید.

از بزرگی و کوچکی نقادتان نهراسید.

چون‌که آن را کاشتی آبش بده.
تا جویندگان حقیقت، به صداقت شما شهاد‌ت دهند و از برکاتش فایدت برند.

از چه می‌ترسید؟ مبادا کژی‌ها و ایدئولوگ‌بازی‌های شما برملا شود؟ مگر جزام، لاعلاج است که آشکارشدنش امید به بهبود را به باد دهد؟
تازه از آن اصلاح کژی‌ها که نفعی رسد به غیر چه باک؟
در آن آشکارشدگی و اصلاح، صد برکت هست:
سلامت میهن، سعادت حقیقت‌طلبان، پالایش فرهنگ، نام نیک، شکستن طلسم مریدپروری و دمیدن روح دلیری، تعدیل انحرافات و تقویم اعوجاجات و تصحیح اشتباهات. از این بیشتر چه می‌خواهید؟

من و دل گر فدا شویم چه باک؟
غرض اندر میان، سلامت اوست

از علی علیه السلام بیاموزید و چهره حکمت‌بنیاد اسلام باشید. نگذارید نامتان در زمره‌ی بانیان و حامیان قرائت لیبرالیستی تقیدگریز از اسلام رقم بخورد.

ذاک دعوای وها انت وتلک الایام

من از نوشتن این نامه‌ی مشفقانه، تنها فتح باب نقد را امید می‌برم و بس؛ وگرنه آنچه باید بر سبیل نقد گفته شود چندان است که گر صد نامه بنویسم حکایت همچنان آید.

دیگران باید از راه برسند و از شما بپرسند دیوار وطن را چرا به غیر، فروخته‌اید و جویبار فرهنگ را چرا آلوده می‌خواهید و آسمان آزادگی و عزّت چرا ابریست و چهرۀ دین را چرا مشوش کرده‌اید و کمر راست‌قامتی را چرا شکسته می‌خواهید و هنرِ بدون هرزگی را چرا برنمی‌تابید و دل دانش را چرا به غلامی بیگانگان می‌برید؟

و وطن‌فروشی و بلواسازی چرا اینهمه ارزان است؟ و چرا با شعار نه شرقی و نه غربی، دشمنی می‌ورزید؟ چرا از پی‌افکندن تمدن اسلامی می‌هراسید؟ و چرا هوای سیاستِ مردم‌ستیزِ جباران عالم را دارید؟ و چرا بر زورگویان، نهیب نمی‌زنید تا دست از اموالمان بردارند و زندگی را بر هموطنانتان سخت و دشوار نسازند؟

چرا از ضربه‌های مداوم نژادپرستان صهیونیست بر پیکره کشتی انقلاب، حداقل شکایت نمی‌کنید و چرا با کژاندیشی‌هایتان همراه آنها شما نیز ضربه می‌زنید؟ چرا ترکیه‌ی مذهبی‌نمای سکولار با انواع وابستگی‌ها و نوکری‌هایش از شما دل می‌برد ولی زیبایی‌های ایران قدرتمند را نمی‌توانید ببینید؟ چرا آخرت‌اندیشی، چنان از سابقه ذهنی‌تان پاک شده است که عشرت‌اندیشی ترک‌های دین‌گریز برایتان جذاب‌تر شده است؟

و چرا پذیرش سروری جاهلیت مدرن را سرمایه خود کرده‌اید و بر عاقلان، نهیب می‌زنید که ز بیم برده‌داران مدرن، چرا سرها را در گلیم نمی‌کنند؟

می‌توانستم این نامه را نهانی، روانه کنم تا به خلوتی که در او، اجنبی، صبا باشد به دست شما برسد اما رواتر دیدم که طبل را زیر گلیم نکوبم و صفا را به خفا نپوشم بل بلاغ مبین کنم و بر سر مناره، فغان برآورم و به پیش غوغاگران بگویم که عاشقان از این همه بی‌مهری، پروایی ندارند.

به قدر طاقت، خشم خود را فرو می‌خورم و با دلواپسی عمیق از پاسخگویی اخروی شما و بی‌انصافی‌های ویرانگر و ایمان‌‌سوز، صبورانه سرکشی‌های قلم را مهار می‌کنم و درست‌‌گویی را به درشت‌‌گویی نمی‌آمیزم و خطاب بی‌عتاب می‌کنم و سخن به نرمی و آزرم می‌گویم تا دلی را به نصیحت، گرم کنم و بداندیشی را از سوء‌ عاقبت برهانم.

پست می‌گویم به اندازۀ عقول
عیب نبوَد، این بُوَد کار رسول
نرم گو لیکن مگو غیر صواب
وسوسه مفروش در لین الخطاب

اصلاح‌گری، مرام شما باشد یا نباشد، نقد خطاهای بی‌شمار شما بی‌شبهه، زیبنده آزاداندیشی است و گوش کردن به آن نقدها تکلیف شما؛ آن هم در علن، نه در خفا.

صد محفل و مجلس برای بی‌رمق‌سازی وحی و نبوت برپا می‌کنید یکی‌ هم برای نقد و آسیب‌شناسی‌‌ روشنفکری بدثمر برپا کنید.

صد مداح و ثناخوان در میان وطن‌گریزان دارید، یک نقاد را هم تحمل کنید؛ نه فقط تحمل که تشویق کنید تا عیب شما را آشکارا بگوید؛
زیان نمی‌کنید. خشونت نقد را بچشید، خاصیت‌ها دارد.

دانشگاه‌ها را مراکزی برای دانش‌ورزی ایرانیان بخواهید تا تکرار طوطی‌وار اندیشه دانشمندان غربی.

بیایید کمک کنید تا دانشگاهها مرکز استقلال فکری با استفاده از تجربیات دیگران باشد و مراکزی برای اندیشه‌ورزی آزادمنشانه.

راضی‌ مشوید که حرامیان و راهزنان، دهان و استخوان دانشجویان مسلمان را در اقصی نقاط جهان بشکنند و حجاب دخترانشان را پرده‌دری کنند. کشتار بی‌گناهان را در مصاف حقیقت ایمانی و استقلال‌خواهی نپسندید.

بگذارید افکار، شاخ یکدیگر را بشکنند. از زوال غرب‌باوری جوانان نهراسید.

دشمن‌ترین دشمنان ایران، مستکبرانند نه اندیشه‌ورزان نقاد.

به مغرب‌زمین نگاه کنید؛ سه‌ قرن است گزنده‌ترین و کوبنده‌ترین مخالفت‌ها و دشمنی‌ها را با دین کرده و می‌کند، تا لذت‌گرایی افسارگسیخته را در عشرتکده‌هایش پررونق کند و «اولئک کالانعام بل هم اضل» را روز به روز بیشتر متمثل کند.
دین‌پژوهی پر زرق و برق را به‌جای دینداری تعالی‌بخش نشانده‌اند.

کلیسا‌ها چراغشان را روشن کرده‌اند تا از کلیه مزایای دین، معنویت‌واره‌ای شخصی و جامعه‌گریز را باقی گذارند تا چشم بر هرچه ظلم و ستم جباران جهانخوار است فروبندند.

اگرچه کتاب‌های محققانه در تاریخ و فلسفه و علم و دین، بهتر و بیشتر از کشور ما به بازار عرضه می‌کنند اما ذره‌ای از سلطه‌گری ظالمانه‌شان دست بر نمی‌دارند و هم‌پیمان شده‌اند تا جنایتکاران صهیونیست را بر گرده تمامی ملل، سوار کنند و از هیچ جنایت علنی ابا ندارند.

تاریخ جنایتهای استعماری آنها به پشتوانه این تحقیقات و کتابها میسر شده است و تمامی این دانشگاه‌های عریض و طویل، نه تنها از بزرگترین جنایت بشریت یعنی جنگهای جهانی اول و دوم نتوانست جلوگیری کند که به یاری هر دو طرف جنگ به‌پاخاست.

دانشگاههای آنها علم‌فروشی می‌کنند و هرکه بیشتر پول داشت از ثمره آنها بهره می‌برد حال می‌خواهد جنگ‌افزارسازِ جنگ‌افروز باشد یا قماربازان بزرگ کازینوها.

عاقبت، ماندنی‌ها که علوم ربّانی است می‌‌مانند و رفتنی‌ها همچون همج رعاع، هربار به سویی می‌گریزد.

انبوه کتابها هیچ‌گاه عالم ربّانی پرورش نمی‌دهند، بلکه سر و صدای کفهای روی آب را زیاد می‌کنند.

انبیا با دشمنان بر می‌‌تنند
پس ملایک رب سلّم می‌زنند
کاین چراغی را که هست او نورکار
از پف و دم‌های دزدان دور دار

آنقدر سنت دینی جامعه را تقبیح نکنید و مردمی را که بدعت‌های شما را برنمی‌تابند نادان و بی‌سواد فرض نکنید.

از رهبری بیاموزید که در هر سخنرانی‌اش یک لایه معرفتی برای مردم می‌افزاید و با روشنگری‌هایش دغدغه‌های سیاسی جامعه‌اش را می‌افزاید به‌گونه‌ای که مردمان هیچ کشوری به اندازه زادبومتان درک و فهم سیاسی ندارند؛ به اندک نخبگان جوامع دیگر نگاه نکنید سواد اعظم جامعه‌مان را با بدنه جامعه آنها مقایسه کنید.

کجا در گذشته و حال (غیر از صدر اسلام) می‌توانید رهبری برای جامعه‌ای بیابید که مصداق بالایی از «اذلّه علی المؤمنین» و «اعزّه علی الکافرین» باشد؟ شما با مسلک اذله بودن او مشکل دارید یا با مشرب اعزه از او؟ چه کسی بیشتر از او خدایی را در میان آورده است؟

هر جا عدالت و عزّت و رحمت و حرّیت و استکبارستیزی هست، خدا هم هست. خدایی که ما می‌شناسیم و می‌‌پرستیم موصوف به این اوصاف است.

اگر داروی تلخ عدالت، باعث آزار مترفان گردد چه باک؟

اگر قدرت برای برآوردن محرومان و دوا دادن به دردمندان جامعه شود چه بهتر! تجربه نشان داده است دموکراسی و لیبرالیسم نه تنها ذاتا هیچ دغدغه‌ای برای پابرهنگان نداشته‌اند بلکه نتوانسته‌اند قدرتِ فراچنگ‌آورده‌شان را در راه ناتوانان به‌طور موثر به‌کار بندند. اینگونه است که خدایی شدن، نتیجه این ایسم‌ها نبوده است و نخواهد بود.

به قشور و ظواهر پر زرق و برق دنیاپرستان دل، شاد مکنید و حقیقت خدایی شدن را به مجاز عرفی شدن نفروشید.

آقای سروش!
من و شما افسانه می‌شویم، اما این نامه‌ها جاودان می‌‌ماند، چون پنجره‌ای به روی آینده و چون آینه‌ای برای آیندگان که چهره بلوای شما را می‌‌نماید و قصه خودبزرگ‌بینی شما را می‌‌خواند.

باری چو فسانه می‌شوی ای بخرد
افسانه نیک‌ شو نه افسانه بد

شهرت خواستن همچون برادر حاتم طایی، آبروریزی است.
به منزل نخستین قدم بگذارید و به منزله‌‌ی نخستین قدم، بگذارید این نامه را همگان بخوانند، آن هم به آزاداندیشی نه با تلقین‌های روشنفکری؛ در مجامع اندیشه‌ورزی نه در پستوهای خداگریزانه؛ در علن، نه در خفا.

با مؤمنان اندیشمند، از کوچک و بزرگ، فتح باب گفتگو کنید و به‌جای تحقیر و تخفیف یکدیگر به بالندگی اندیشه‌ها کمک کنید حتی اگر به اطاعت از شما نینجامد. به آنان جواب علنی بدهید و از تحریف‌های دینی‌تان دفاع کنید. این نامه را خود بر مردم بخوانید وگرنه مردم بر شما خواهند خواند که:
«من نام لم ینم عنه»

از کثرت این گونه نقد‌ها و نامه‌ها نترسید. اگر رشته اندیشه‌ورزی، محکم شود، عده این نامه‌ها هم کم می‌شود. اگر هم نشد، آن را که حساب، پاک است از محاسبه چه باک است؟

کمترین حرمت به حقوق مخاطبان آن است که سخنش شنیده و سنجیده شود؛ این باب را گشاده نگاه دارید که صد گشایش در آن است.

قدر این قلم‌های بی‌طمع را بدانید و تا سیلی روزگار در نرسیده، حلوای نقد رایگان را نوش جان کنید.

نه فخری است برای روشنفکری و نه نام نیکی‌ برای شما که به بزم اندیشه‌ورزان درنیایید و با چماقدار نامیدن آنها از نعمت نقد آنها محروم گردید.

چهل سال است که شما و دوستانتان به صورتهای مختلف، هرگونه فحاشی و تهمت‌های ناروا به بزرگان جامعه ایرانی روا کرده‌اید یا با نیش کلام و زهر بیان، مهمترین اعتقاداتشان را که برای آن، جان داده و می‌دهند به تمسخر گرفته‌اید اما باز هم در بسیاری از رسانه‌های حکومتی، این افکار مسمومتان به راحتی در دسترس است و هرکه بخواهد به آنها دسترسی دارد پس از چه می‌ترسید؟

چرا برخی کسانی که می‌خواهند جرم دیگری همچون جاسوسی و قانون‌گریزی و بی‌عفتی کنند پرچم شما را بالا می‌برند و به‌جای پاسخگویی در برابر خیانتها و ظلمهایی که به جامعه می‌کنند داد و فریاد مظلوم‌نمایی بلند می‌کنند که آنها را به‌خاطر اندیشه‌هایشان مؤاخذه می‌کنند…؟

حتی اگر در بخشی از حاکمیت، بی‌عدالتی رخ داده باشد یقینا هیچ‌کدام به خاطر نشر افکاری مثل افکار شما نیست. بسیاری از همفکرانتان قید و بندهای دینی را یکسره کنار زده‌اند و به نام روشنفکران دینی، نماز را کنار گذاشته‌اند و یا باور به خدا را با معنویت غیر دینی جایگزین کرده‌اند و یا احکام مسلم دینی را به تجربه دینی، تقلیل داده‌اند هنوز در جامعه راست راست راه می‌روند و از تریبونهای رسمی جامعه استفاده می‌کنند و افکار آلوده‌شان را تبلیغ می‌کنند؛ نه درباره آنها و همسران و فرزندانشان سیاهچالی در کار بوده است و نه تهمت‌های جاسوسی و ناموسی به آنها زده شده است.

شما که نمازخوان هستید و برخی فروع را پاس می‌دارید چرا باید بر این بداندیشی و باور داشتن سخن خناسان باشید؟

خوش‌باوری را با بدبینی در هم نیامیزید و درباره سیاه‌نمایی‌ها از منابع دیگر هم تحقیق کنید و یکسره به قاضی نروید.

جوانمردی را در به مسلخ بردن حق‌باوری میفکنید.

آیا می‌پسندید فرزندانتان جوانمردی واگذارند؟

در پایان، «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ»

خسرو ایرانی

۱۴۰۰/۸/۹

امکان ارسال نظر وجود ندارد!