بسم الله الرحمن الرحیم
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود؛ عرض کردم حضرت دو حرکت دارد که هر کدام مصداق یک عنوان است. یکی «حرکت نفیی» است که مصداق آیه شریفه «وَ لَا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَان»[۲] است؛ چون بیعت با یزید، به منزله تأیید این حکومت فاسد و غاصب و اعانه به ظلم و گناهانی بود که آنها مرتکب میشدند.
حرکت دیگر حضرت، «حرکت نهیی» بود. چون تنها عدم مساعدت و کمک نسبت به اثم وعدوان کافی نیست؛ کمک کردن به اثم و عدوان حرام است، ولی صِرفِ عدم اعانه کافی نیست؛ بلکه عنوان دوم پیش می¬آید و آن این است که باید از تحقّق اثم وعدوان جلوگیری کرد. کمک به سارق نکن و ابزار دزدی را در اختیارش نگذار و اگر دیدی از جای دیگری ابزاری به دست آورده و می¬خواهد دزدی کند و عمل حرام انجام دهد، جلویش را بگیر. این عنوان دوم است که همان «منع از تحقّق منکر» است.
پیشنهاد محمّد بنحنفیه به امام حسین(علیهالسلام)
در تاریخ هست که حضرت بعد از آنکه بیعت با یزید را در مدینه نفی کرد و نپذیرفت، آمدند و کنار قبر پیغمبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و با جدّ بزرگوارشان وداع کردند و بعد رفتند به سوی مزار مادرشان زهرا(سلاماللهعلیها) و آنجا هم وداع کردند. بعد هم مزار امام حسن(علیهالسلام) را زیارت کردند و بعد هم آماده شدند که از مدینه حرکت کنند. وقتی حضرت برای حرکت آماده شدند، برادر امام حسین(علیهالسلام)، محمّد بنحنفیه، خبردار شد و خدمت حضرت آمد. در تاریخ دارد: «فَأَقْبَلَ إِلَیْهِ أَخُوهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّهِ وَ قَالَ یَا أَخِی أَنْتَ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَیَّ وَ أَعَزُّهُمْ عَلَیَّ وَ لَسْتُ وَ اللَّهِ أَدَّخِرُ النَّصِیحَهَ لِأَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ وَ لَیْسَ أَحَدٌ أَحَقَّ بِهَا مِنْک»؛ محمّد بنحنفیه گفت ای برادر، من خیرخواه هستم و هیچوقت در خیرخواهی نسبت به کسی مضایقه ندارم، چه رسد نسبت به شما! شروع کرد به صحبت کردن و بالاخره به امام حسین(علیهالسلام) پیشنهاد میکند که شما به سمت مکّه بروید؛ یعنی این حرکت حضرت به مکّه از پیشنهادهای او است.امام حسین(علیهالسلام) در جواب می¬فرمایند: «یَا أَخِی وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًى لَمَا بَایَعْتُ یَزِیدَ بْنَ مُعَاوِیَهَ»؛ یعنی بدان که من کسی نیستم که با یزید بیعت کنم و به اثم و عدوان اعانه کنم. «فَقَطَعَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّهِ الْکَلَامَ»؛ همین که امام حسین(علیهالسلام) این جملات را می¬گفت، محمّد بنحنفیه سخن امام حسین(علیهالسلام) را قطع کرد؛ با چه قطع کرد؟ دارد: «وَ بَکَی»؛ یعنی شروع کرد به گریه کردن. دارد: «فَبَکَى الْحُسَیْنُ مَعَهُ سَاعَه»؛ یعنی دقایقی این دو برادر با هم گریه میکردند. «ثُمَّ قَالَ یَا أَخِی جَزَاکَ اللَّهُ خَیْراً»؛ امام حسین(علیهالسلام) به او فرمود ای برادر، خدا به تو جزای خیر دهد! «فَقَدْ نَصَحْتَ وَ أَشَرْتَ بِالصَّوَاب»؛ پیشنهاد خوبی کردی. حضرت به همین پیشنهاد هم عمل کرد و به سمت مکّه رفت. «وَ أَنَا عَازِمٌ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى مَکَّهَ وَ قَدْ تَهَیَّأْتُ لِذَلِکَ أَنَا وَ إِخْوَتِی وَ بَنُو أَخِی وَ شِیعَتِی»؛ به او گفت من هم همین تصمیم را دارم و آماده حرکت به سوی مکّه هستم. تا میرسد به اینجا که خطاب می¬کند به او: «وَ أَمَّا أَنْتَ یَا أَخِی فَلَا عَلَیْکَ أَنْ تُقِیمَ بِالْمَدِینَهِ»؛ باکی نیست که شما در مدینه بمانی؛ «فَتَکُونَ لِی عَیْناً لَا تُخْفِی عَنِّی شَیْئاً مِنْ أُمُورِهِم»؛ از طرف من در مدینه بمان و خبرها را به من برسان تا چیزی بر ما مخفی نماند. «ثُمَّ دَعَا الْحُسَیْنُ بِدَوَاۀ وَ بَیَاضٍ وَ کَتَبَ هَذِهِ الْوَصِیَّهَ لِأَخِیهِ مُحَمَّد». آنجا بود که حضرت فرستاد بروند قلم و کاغذ بیاورند و شروع کردند به نوشتن وصیّتنامه خطاب به برادرشان محمّد بنحنفیه.[۳[
وصیّتنامه امام حسین(علیهالسلام) خطاب به محمّد بنحنفیه
متن وصیت این است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَى أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّهِ أَنَّ الْحُسَیْنَ یَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّهَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُور»؛
به نام خداوند بخشاینده مهربان؛ این وصیّت حسین بنعلی به برادرش محمّد بنحنفیه است. من شهادت میدهم که هیچ پروردگاری جز «الله» نیست و او هیچ شریکی ندارد؛ شهادت می دهم که محمّد(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) بنده و فرستاده او است که دین حق را از ناحیه حق تعالی آورد؛ شهادت میدهم که قیامت آمدنی است و شکّی در آن نیست و شهادت میدهم که خدا در آن روز مردگان را برخواهد انگیخت. بعد هم این جملات است که خیلی شنیدهاید: «وَ أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِما»؛ اوّل نفی میکند و میفرماید من برای گردش و تفریح و فساد در زمین و ظلم کردن از مدینه بیرون نمیروم؛ خوب، پس برای چه میروی؟ «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ»؛ إنّما به قول ما طلبه¬ها به طور غالب افاده حصر میکند. میفرماید من فقط برای این چند چیز دارم بیرون میروم؛ یکی بحث اصلاح در امّت جدّم است و دیگری مسأله امر به معروف و نهی از منکر است. بعد هم دارد: «ثُمَّ طَوَى الْحُسَیْنُ الْکِتَابَ وَ خَتَمَهُ بِخَاتَمِهِ وَ دَفَعَهُ إِلَى أَخِیهِ مُحَمَّدٍ ثُمَّ وَدَّعَهُ وَ خَرَجَ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ».[۴] یعنی حضرت وصیّتنامه را مُهر کرد و به برادرش داد و در دل شب راه افتاد.
واکاوی اهداف حرکت امام حسین(علیهالسلام)
دقت کنید! در اینجا حضرت می¬فرماید «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ»؛ یعنی اینکه من از مدینه می¬روم، به این جهت است که من در پی اصلاح امّت جدّم هستم. در نقل دیگری هم حضرت میفرماید: «وَ لَکِنْ لِنُرِیَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِی بِلَادِک».[۵] یعنی من برای روشن کردن معالِم دین و اصلاح امور جامعه اسلامی خارج میشوم. امام حسین(علیهالسلام) در این جملات مسأله «اصلاح» را مطرح میفرمایند و بر آن تأکید دارند. این روشن کردنِ «اصلاح» که حضرت میفرمایند «وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِی بِلَادِک» چگونه است؟حضرت میخواهد هم مفهوم اصلاح را روشن کند و هم عملاً در خارج اصلاح را تحقّق بخشند.
باز حضرت در جملات دیگری میفرمایند: «أنَا أولَی بِنُصرَۀِ دِینِ اللهِ وَ اِعزازِ شَرعِهِ»؛ من به اینکه دین خدا را یاری کنم و شریعت خدا را عزیز کنم، اولی هستم. بعد میفرمایند: «وَ الجِهادِ فِی سَبیلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَۀُ اللهِ هِیَ العُلیَا». یعنی من باید در راه خدا جهاد کنم و هدف از این جهاد هم این است که سخن خدا، برترین باشد. این کلام با همان کلام قبلی فرقی نمیکند؛ آنجا «معالم دین» را مطرح کردند و اینجا «کلمۀ الله» را که همان گفتار الهی است. گفتار الهی عبارت از احکام الهی است. یعنی چیزهایی که خداوند برای بشر فرستاده است که عبارت است از همان «معالم دین».حضرت میفرماید من در راه خدا جهاد میکنم تا احکام الهی، مافوق هر حکم بشری باشد؛ شیطانیها که دیگر هیچ! حرکت من برای این است.
اصلاح، امر به معروف و نهی ازمنکر، جهاد فیسبیل الله
در این جا دو تا مطلب را من عرض میکنم؛ مطلب اوّل اینکه عناوین متعدّدی را امام حسین(علیهالسلام) در اینجا مطرح کرده است. در آن وصیتنامه دو مسأله را به عنوان غایت از حرکت خودشان مطرح می¬کند. یکی عنوان «اصلاح» بود که فرمودند: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی». عنوان دوم هم «امر به معروف و نهی از منکر» بود که حضرت فرمودند: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ». در دعا و خطبهای هم که از حضرت هست، مسأله «جهاد در راه خدا» را مطرح فرمودند که داشت: «أنَا أولَی بِنُصرَۀِ دِینِ اللهِ وَ إعزَازِ شَرعِهِ وَ الجِهَادِ فِی سَبیلِهِ لِتَکونَ کَلِمَۀُ اللهِ هِیَ العُلیَا». این عنوان سوم برای حرکت است. پس غایت حرکت حضرت به جهت سه عنوان بود؛ اوّل، اصلاح؛ دوم، امر به معروف و نهی از منکر؛ سوم؛ جهاد؛ اینها سه عنوان است. این عناوین از نظر فقهی در بعضی از احکام با هم اختلاف دارند. مثلاً امر به معروف و نهی از منکر شرایطی دارد و جهاد هم شرایط خاص خودش را دارد. اصلاً گاهی این دو با هم در تضاد هستند. گاهی بعضی از احکام جهاد و امر به معروف و نهی از منکر در تضاد قرار میگیرند که من بعداً إنشاءالله این بحث را باید باز کنم. مثلاً یک جاهایی می¬بینیم حرکت حضرت با آن احکام فقهی و آن شرایطی که در امر به معروف و نهی از منکر هست، تطبیق نمی¬کند. یک جاهایی هم می¬بینیم حرکت خارجی حضرت با احکام فقهی و شرایط جهاد تطبیق نمی¬کند و نمیتواند مصداق جهاد باشد. در اینجا اینطور است که یک حرکت، مقدّمه برای حرکت دیگر است و آنچه که غایت نفسِ حرکت است، همان مسأله نهی از منکر است که حرکت دوم است. یعنی این حرکت نفیی مقدّمه آن حرکت نهیی است. وقتی اثم و عدوان را میببینی، اوّل کمک نکن، دوم جلویش را بگیر! کمک نکردن برای جلوگیری کردن است. غرض اَقصی وغایه الغایات، حرکت دوم است.
تولّد شخصی و شخصیتی امام حسین(علیهالسلام)
انسانها بهطور معمول و غالب در این عالم اینطور هستند که یک تولّد شخصی دارند و یک تولّد شخصیتی؛ تولّد شخصی همگانی است و همان تاریخی است که به دنیا می¬آیند. امّا انسان یک تولّد شخصیتی هم دارد. تولّد شخصیتیاش آن جایی است که او در حرکت و مسیر و راهی وارد می¬شود که آثاری بر آن مترتّب است. این حرکت شخصیتی اگر در مسیر حق باشد، هر چه آثار بهتر و بیشتری نسبت به ابنای بشر بر آن مترتّب شود، این شخصیت والاتر و بالاتر است. یعنی بستگی به شعاع وجودی آن حرکت دارد. لذا ممکن است شعاع یک انسان از نظر شخصیتی، عالمگیر شود؛ یعنی سراسرِ عالم را بگیرد و تمام طول تاریخ را پر کند.
آن نکته¬ ذوقی که می¬خواستم عرض کنم این بود که من وقتی به روایات و تاریخ مراجعه کردم، دیدم امام حسین(علیهالسلام) تولّدش بنا بر مشهور، سوم ماه شعبان است. این تولّد شخصی¬ او است. از آن طرف، بنا بر مشهور ورود حسین(علیهالسلام) به مکّه هم سوم شعبان است. این هم مبدأ حرکت و تولّد شخصیتی¬ او است. این مقارنه چه زیبا است! این مقارنه خودش چه بسا مطلب داشته باشد. لذا این شخص و شخصیت در ابنای بشر نادر است و من اعتقادم این است که بینظیر است و آن حرکتی که او انجام داد، از نظر فراگیری¬ بینظیر است.از نظر جاذبه هم بینظیر است! حسین(علیهالسلام) هم مجذوب میکند و هم عاشق می¬کند. حرکت شخصیتی¬اش این کار را می¬کند. صحبت این نیست که خودی باشد یا بیگانه؛ جذب حسین(علیهالسلام) فراگیر است. هم خودی را عاشق میکند، هم بیگانه را مجذوب می¬کند. بیگانهای که مغرض نباشد، مجذوب حسین(علیهالسلام) و حرکت حسین(علیهالسلام) میشود. عجیب است که حسین(علیهالسلام) مصداق جمیع عناوین زیبا است. کارش دستگیری بود؛ «إنَّ الحُسینَ مِصباحُ الهُدَی وَ سَفینَۀُ النَجاۀِ». حسین(علیهالسلام) است که همه بیچارگان را در هر بعدی دستگیری می¬کند.
زهیر؛ مجذوب حسین(علیهالسلام)
می¬دانید که زهیر عثمانی مسلک بود و خودی نبود؛ تا حدودی هم با حسین(علیهالسلام) بیگانه بود. حتّی در بین راه مقیّد بود که با امام حسین(علیهالسلام) برخورد نکند.زهیر در منطقه خودش و در بین عشیرهاش یک انسان با شخصیتی بوده و بساط و همراهانی داشته است. یکی از کسانی که همراه زهیر است میگوید در یک منزل مجبور شدیم همان جایی که حسین(علیهالسلام) بود، توقف کنیم. داشتیم غذا می¬خوردیم که دیدیم کسی آمد کنار خیمه و گفت: «یَا زُهَیرُ أجِب أبَا عَبدِالله»؛ زهیر بیا! حسین(علیهالسلام) تو را خواسته است! ما آنچنان بهتمان زد که این لقمه¬های غذا در دستمان ماند. سرهایمان هم تکان نمی¬خورد. «کَأَنَّ عَلَى رُؤُوسِنَا الطَّیْر»؛ مثل اینکه یک پرنده روی سر ما نشسته باشد، تکان نمیخوردیم و همه بهت زده بودیم.آنکه سکوت این مجلس را شکست، زن زهیر بود. رو کرد به او گفت ای زهیر، سبحان الله! پسر پیغمبر تو را خواسته است؛ برو آنجا ببین چه می¬گوید، حرف¬هایش را گوش کن و برگرد و بیا. زهیر رفت؛ من در تاریخ اینطور دیدهام که زهیر رفت و وارد خیمه حسین(علیهالسلام) شد. می¬نویسند: «فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِرا»؛ یعنی بعد از یک توقف کوتاه، یک وقت دیدیم زهیر از خیمه حسین(علیهالسلام) بیرون آمد. فقط یک توقف کوتاه کرد. حسین(علیهالسلام) به او چه گفت؟ من در تاریخ چیزی که مورد اطمینان باشد ندیدهام که امام حسین(علیهالسلام) به او چه گفته است. این همان است که عرض کردم حسین(علیهالسلام) عاشقساز است و مجذوب می¬کند. زهیر را مجذوب کرد. من اعتقادم این است همین که به چهره حسین(علیهالسلام) نگاه کرد، چون زمینه در او مساعد بود و مغرض نبود، عوض شد. این زهیری که رفت در خیمه، غیر آن زهیری است که برگشت. زهیر آمد در حالی که چهره¬اش باز شده بود. «قَدْ أَشْرَقَ وَجْهُه»؛ اصلاً گویا از صورتش نور تلألؤ می¬کند. وقتی یک انسان برتر تصرّف کند، ببینید چه می¬کند!زهیر به سمت خیام خودش آمد؛ رو کرد به همراهانش و گفت همهتان بروید! به تمام ارحام و بنیاعمام خودش و همه کسانی که با او بودند، گفت همه¬تان بروید! حتّی رو کرد به همسرش و گفت تو هم برو! زهیر چه شده است؟ گفت: «قَدْ عَزَمْتُ عَلَى صُحْبَهِ الْحُسَیْنِ».[۶] من تصمیم گرفتهام با حسین(علیهالسلام) باشم و از او جدا نشوم. همسرش نگاهی به او کرد و گفت عجب! من سبب سعادت تو شدم؛ حالا به من میگویی برو!؟ چه شده که تو میخواهی روز قیامت پیش پیغمبر(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) سرافرازی کنی، امّا من پیش زهرا(سلاماللهعلیها) سرافرازی نکنم؟! من هم با تو میآیم.وقتی که بعد از ظهر عاشورا شد، این بدن¬ها روی خاک افتاده بودند. همسر زهیر کفنی به غلام زهیر داد و گفت برو مولایت را کفن کن. غلام رفت و برگشت، امّا زهیر را کفن نکرد. همسر زهیر به او گفت ای غلام، چه شد که مولایت را کفن نکردی؟ غلام گفت من دیدم بدن پسر پیغمبر بدون کفن به روی زمین افتاده است…——————————————————————————-
[۱] سوره مبارکه توبه، آیه۷۱
[۲].سوره مبارکه مائده، آیه۲
[۳] یک نکته اینجا هست که من این را تذکر دهم و آن این است که حالا که ایشان می¬خواهند بروند به مسافرت مکه، وصیتنامه چه معنا دارد؟! خود این معنا دارد.
[۴] . بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹
[۵]. بحارالأنوار، ج ۹۷، ص ۷۹[۶]. بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۷۱
امکان ارسال نظر وجود ندارد!